93-

دلم میخواهد یک دخترداشته باشم!

یک دخترکه به جای همه ی بچگی نکردن های من بچگی کند!

به جای تمام دخترانگی نکردن های من ،دخترانه زندگی کند!

 

یک دختر که خودم موهایش راهرروز شانه کنم.درچهارسالگی یادش بدهم که گاهی رژ زدن گناهی ندارد!

برایش دامن های پوفی بی آستین و یقه بخرم و بهش بگویم آزاده هرروز توی خانه،جلوی خودم حتی یقه بازترین و لخت ترین لباس هایش را بپوشد!

بهش بگویم و هرروز یاد آوری کنم  که ،چاق یا لاغر...کوتاه یا بلند...زشت یا زیبا...همانطورکه هست دوستش دارم و خودش هم خودش را همانطور که هست دوست بدارد!

مثل مامان نرگس،که دیشب برای دخترش چشم و ابرو کچ نکرد که بشین سرجات و لازم نکرده برقصی!وخودم در عروسی ها دستش را میگیرم و بزور بلندش میکنم برقصد!وبرایش دست میزنم...

یک دختر که کمکش میکنم تحصیل کند.با همه مهربان و درعین حال مغرور باشد.برای خودش ارزش قائل باشد و مثل .س از اینکه کسی دوستش ندارد غمبرگ نزند!

یک دختر که برایش وقت میگذارم و باهم شهر رو زیر و رو میکنیم تا یک لباس قشنگ بخریم...



اصلا دلم میخواهد مادرباشم!

یک مادرخووووب برای دخترم.که هرگز دست روش بلند نکنم!چه برسد بارها وبارها جلوی یک ملت با سیلی بزنمش!

یک مادرخووووب برای دخترم.که دخترم ازگفتن هیچ رازدلش،پیش من شرم نکند،چه برسد به پنهان کوچکترین مسئله و گفتن رازهایش به همه الا من!

یک مادرخووووب برای دخترم.که هرگز هرگز طوری باهاش رفتارنکنم که احساس کنه زنها سرتاپا گناهن و از زن بودنش غمگین نباشد !

یک مادرخوووووووب برای دخترم .که محبت کنم تااز بی مهری هایم ،کمبود محبت نگیرد...که در مجالس وجمع ها چمشش پر اشک نباشه...گلویش پر بغض نشه و احساس تنهایی نکنه...که منعش نکنم ازاینکه حق نداره با دخترهای همسنش بگو بخند راه بندازه...که گاهی موهایش را حتی درسن18سالگی ببوسم!

که آنقدرررر برایش مادرباشم که قبلِ بابایی شدنش،مامانی باشد!