475_

بهش میگم من پر از خشمم.خشمی نهفته ایی که سر کوچکترین چیزی فوران میکنه و بیشتر از همه خودمو ازار میده.

خشمی که از دوران کودکیم تا الان جمع شده در من.خشمی که از مواقعی که احساس میکردم نمیتونم روی دیگران یا روی نزدیکترین کسم یعنی والدینم حساب کنم نشأت میگیره.

خشمی که از ازارهای روانی مادرم در من جمع شده.

خشمی که از تنهایی های نوجوانیمه.

پر از خشمم و نمیدونم چطور باید از ریشه درش بیارم...چطور ریشه کنش کنم که یه روزی دوباره فوران نکنه.که کار دستم نده.

نظرات 1 + ارسال نظر
ط 1396/12/09 ساعت 14:30

میدونی ....من و تو یه مشکلو داریم..اینکه مامان هامون اذیتمون میکنن..نمیدونم شرایط تو چطوریه ولی خودم باعث میشم ازارم بده..عصبانیتشو روم خالی کنه...ساعت ها وروزها وسالها از نصیحت کردنم خسته نشه..حتی جلوی بقیه له ولوردم کنه..
ولی
من مشکلمو حل کردم...هر حرفی ک میزنه وهر حرکتی ک می کنه با بیتفاوتی محض من رو به میشه...با این ک میدونه هیچ کدوم از نصیحتاش وکاراش تو من تغیری به وجود نمیاره ولی بازم دست بردار نیست...
میدونم ک قرار نیست تا اخر عمر ور دل مامانم بمونم..ولی نمیدونم این اظهار بی تفاتی تا کی میتونه سره پا نگهم داره...
میدونی...
تو کارای بهتری ام از فک کردن به مامانت و کاراش وازاراش میتونی انجام بدی..
به این فک کن ک تو هم اگه زمانی مادر بشی،برای دخترت چه ها ک نمیکنی...مامان تو هم یه روزی هم سن تو بوده وتو رو یاهاش بهترین شرایطو برا ی بچه اش تصور کرده...ولی خب همیشه همه چیز طبق رویا ها پیش نمیره..شاید اگه تو هم شرایط مامانتو داشتی،همین رفتارو نسبت به بچه هات داشتی وشاید هم بدتر...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.