483_

ادما گاهی مجبور میشن از میان بدتر و بدتر،یکی رو انتخاب کنن.

هیجده سال پیش پدرم فکر کرد که کار درستی میکنه و مهاجرت میکنه به ایران.پدر خسته نادان و ناتوانم پا گذاشت به ایران...

اما اکنون احساس خستگی و کلافگی و ناامیدی رو در تک تک برادرام می بینم.

پای رفتن ندارن.دل موندن هم.آینده مبهم.امید تمام شده.نداری.فقر.فشار دولت برای هر سال پرداختای  پول احمقانه!

تحصیل نکردن.گرانی.نداشتن بیمه و کمک درمانی.سختگیرای بیش از حد دولت به جامعه کوچک مهاجرین قانونی.مهاجرین قانونی مثل خودم.که برای بودن در ایران از کمترین حقوق برخوردارم.ولی پول زیادی میپردازم.


چرا نمیرم؟

چون پای رفتن نمونده!

پدر خسته میانسالم هیجده سال تمام شرافتمندانه و با وجدان کار کرد.کارای مزخرف این مرز و بوم رو!

ادما گاهی ناتوانن.پدرم تا اینجا توانایی داشت که با خانوادش اومد ایران.کار کرد.پیر شد.بدون هیچ حقوق بازنشستگیی...و ترس از بازگشت پای رفتن براش نذاشت.


ادما گاهی از درون از پا میوفتن.

و ما از درون خرد و خمیریم.خسته اییم. و کاش ...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.