488_آگاهی

کتابها باعث میشن آدم کمتر بتواند خودش را راضی کند که از زمین و زمان بنالد.

این روزها آگاهیم در حد اندکی بیشتر شده،و توان نالیدنم کمتر!


و گرنه می آمدم و اینجا مینوشتم که چقدر حس دوست داشتنم ناقص مانده است!

می آمدم و از ترس هایم در مورد دوست داشتن یک انسان مذکر مینوشتم.مینوشتم که چقدر برای یک نفر ارزش قائلم و چیزی که وادارم میکند خودم را دور نگه دارم همین احساس دوست داشتنِ ناقص م هست و جنبه بزرگ نشده ابراز عواطفم بدون هیچگونه حس گناه و احساس مسوولیت بیش از حد و غیر معمولم.


می آمدم مینوشتم که در چهل سالگیم ،نه در همین یک دهه اینده زندگیم درست در سی سالگیم نمیخواهم زنی باشم که از درون مرده باشد.

از درون مرده باشد بخاطر انتخاب در ظاهر درستش  برای کنار گذاشتن دوست داشتنش.


مینوشتم که همیشه از اشتباه کردن هراسان بودم.اما نمیخواهم در سی سالگیم ارزو کنم که کاش یکبار هم که میشد از اشتباه کردن نمیترسیدم!


مینوشتم که کاش زندگی را از دید همسالان خودم می دیدم.مینوشتم که حس دوست داشتنم دارد می میرد!

و برایش باید کاری کنم.آدمها با دوست داشتن دوام می آورند.


مینوشتم از کودک خردسال درونم که یاد نگرفت هرگز بموقع دوست داشتن را.و درست دوست داشتن را.


کتابها آگاهیت رو بالا میبرد و آینه کارهایت میشود.و گرنه می آمدم و مدام از او مینوشتم.و از نقص های خودم!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.