لبخند خدا به یاد دورهمی هامون تو باشگاه هم اندیشان
| ||
عاقبت بخیری، آرزوی هر انسانی است؛ ولی دغدغه همه انسان ها نیست. رمز عاقبت بخیر شدن در همین است. وقتی دغدغه انسان شود، آنوقت گام هایمان در زندگی، خود به خود راهشان را پیدا می کنند. آنوقت به دنبال این هستیم تا در هر کاری، لبخند خدا را ببینیم و آنوقت... سلاااام؛ به وبلاگ لبخند خدا خوش اومدين. اميدوارم لحظات حضورتون در اينجا، جزء اعمال صالحه ي شما در روز قيامت محسوب بشه. اميدوارم مطالب اين وبلاگ، تلنگري باشه، راهگشاي زندگيمون. علاوه بر اين، کانال لبخند خدا هم راه اندازي شده که مطالب همين وبلاگ براي دسترسي بهتر شما در اونجا قرار داده مي شه. حتما اونايي که دوستشون دارين رو عضو کنين. نشاني: https://telegram.me/labkhandekhoda370 درضمن اگه هم انديشين و دلتون برا هم اندیشان قدیم تنگ شده مي تونين یه سری به این آدرس بزنین: کلیپ قشنگیه که خانم پیوندزنی با زحمت فراوان تهیه اش کرده و کمک می کنه که همه ي خاطرات اون دوران برامون زنده بشه. يه خواهشي هم از شماها دارم. از اونجايي که هر سري يه عقلي داره، بخش نظرات رو باز گذاشتم تا با انديشه هاتون به مطالبي که تو وبلاگ مطرح مي شه، عمق بدين. پس بايد حواسمون باشه نره تو حاشيه. هميشه همه تون و همه ي عزيزانتون در پناه حق باشين. [ شنبه نهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 8:15 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
هر چه به چیزهای دوست داشتنی زندگی مان اضافه شود، سفره پهن تری برای داشتن حال خوب برای مان گسترده می شود؛ فقط کافی است اطمینان داشته باشیم که این چیزهای دوست داشتنی، اصالت دارند.
[ سه شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 10:51 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
«تیک نات هان» در «معجزه توجه آگاهی»، مثالی از بی توجهی دوستش هنگام خوردن یک نارنگی می زند و می گوید: «او یک پر نارنگی را در دهان گذاشت و پیش از آنکه شروع به جویدن کند، تکه دیگری را آماده کرد که در دهان بگذارد. اصلا حواسش نبود در حال خوردن نارنگی است.» او معتقد است اگر بتوانیم یک تکه نارنگی را با توجه بخوریم، احتمالا بقیه آن را هم می توانیم با توجه و (لذت) بخوریم. دستگاه چشایی انسان مکانیسمی بسیار ظریف و پیچیده دارد و همه ی این ها برای آن است که ما بتوانیم از خوردن، لذت ببریم؛ ولی ما در عمل، چه قدر از این نعمت خدادادی بهره می بریم؟ ادامه دارد... https://telegram.me/labkhandekhoda370 [ سه شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 10:47 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
چای سبز را در قوری شیشه ای اش دم می کند و به تماشای باز شدن برگ های خشک چای، هنگام دم کشیدن می نشیند. می گوید حتی به لحظاتی که این برگ ها چیده می شوند هم فکر می کند. ادامه دارد...
https://telegram.me/labkhandekhoda370 [ سه شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 10:34 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
سلام؛ دو تا نان لطفا! تیک نات هان در کتابش «هنر دلبستگی و زندگی کردن» از نامه اش به یک زندانی در انتظار حکم اعدام می گوید. که در این نامه از او خواسته در روزهای باقیمانده، از فرصت شفقت و مهربانی نسبت به دیگران غافل نشود. در همان چهار دیواری محدود زندان. به هر شکلی که می تواند. و برایش می نویسد: "ارزش یک روز با شفقت، بهتر از صد روز بدون آن است." [ شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۲ ] [ 20:59 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
دخترک زانوی غم به دل گرفته و مدام غصه می خورد. غصه ی این که خواهرش ازطرف مدرسه، اردو رفته و حالا دیگر چند روزی بدون او، تنها خواهد بود. پدر و مادر که می خواهند به بهانه ای حال و هوایش را عوض کنند پیشنهادهای سرگرم کننده مختلفی به او می دهند؛ اما دخترک اصرار دارد که هیچ چیز حالش را خوب نخواهد کرد. از کودکی تا به حال، زمان های زیادی در زندگی همه ی ما پیش آمده که حالمان به دلایل مختلفی گرفته و ما هم به آن جولان داده ایم. ✍ محمدرضا بیدگلیان [ پنجشنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۱ ] [ 22:17 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
مادری در حالی که یک آب پرتقال گیری پلاستیکی دستی را نشان دختر ده - یازده ساله اش می دهد با او وارد گفتگو می شود: https://t.me/labkhandekhoda370 [ پنجشنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۱ ] [ 18:17 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
کنار خیابون، منتظر انجام یه کاری، پشت فرمون ماشین نشسته بودم. چشمم به بنگاه دار محل خورد که با یه خانواده (یه آقا، یه خانم و یه دختر نوجوان) پیاده می رفتند تا ظاهراً خونه ای رو ببینن. ناخودآگاه ذهنم رفت سمت یکی از برنامه های «زندگی پس از زندگی». اونجا که مهمون برنامه گفت یه چیز مهمی رو که در اثر تجربه سفرش به اون دنیا درک کرده این بوده که چه قدر «دعا کردن در حق دیگران» ارزش داره. بیشتر از چیزی که فکرش رو می کرده. کمی بعد، صدای خودم رو شنیدم که دارم می گم: «خدایا پشت و پناه این خانواده باش تا یه خونه خوب پیدا کنن. خیلی زود با خودشون بگن "چه مورد خوبی برامون پیدا شد. چه قدر فروشنده یا صاحب خونه آدم خوبی بود. چه قدر باهامون کنار اومد." خدایا دل این خانواده و همه اون هایی که دارن دنبال خونه می گردن رو شاد کن» [ چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۱ ] [ 10:6 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
گاهی رعایت یه نکته ی خیلی ساده، چقدر می تونه در سرنوشت بچه ها و سلامت روح و روان اون ها تأثیرگذار باشه. یکی از اون نکته ها اینه: «جلو بچه ها هر چیزی نگیم. از سیاست و اوضاع اقتصادی و نداری و بیماری و حوادث و چیزهایی که در فضای مجازی می بینیم و می خونیم...» یک ویژگی دوران کودکی اینه که بچه ها در لحظه، زندگی می کنن و غصه ی دیروز و فردا رو ندارن؛ اما حرف های ما این ویژگی رو از اون ها می گیره. شبیه شون می کنه به آدم بزرگ ها. تو کودکی، تبدیل می شن به آدم های غصه خور. غصه ی این رو می خورن که سر سال شده و حالا تکلیف خونه اجاره ای شون چی می شه؟ غصه ی شهریه و هزینه ی سرویس مدرسه رو می خورن. غصه اتفاقاتی که برای آدم ها در فضای مجازی افتاده. حتی غصه ی آدم ها در کشورهای دیگه رو می خورن. مادر یه پسر پنج ساله می گفت از پشت در دستشویی شنیده که پسرش تو دستشویی با خودش حرف می زده که چرا مردم فلان کشور در آفریقا آب ندارن؟! به مادر گفتم: «شما درباره این چیزها تو خونه صحبت می کنید؟» گفت: «نه! ولی باباش اخبار، زیاد گوش می ده!» پی نوشت: چند شب پیش، خوندن جملاتی از زبان یک خواهر و برادر در یک کتاب رمان کودک، تلنگری برای نوشتن این مطالب شد. اون جملات این بود: ✍ محمدرضا بیدگلیان https://t.me/labkhandekhoda370 [ جمعه هجدهم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 17:37 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
بارها چیزهایی در مورد تولید کمپوست خانگی از ضایعات میوه و سبزی و دور ریزهای گیاهی، شنیده و یا خوانده بودم؛ اما خرداد امسال، برای اولین بار، تصمیم گرفتم آن را شخصا تجربه کنم. توی باغچه ی کنار خونه. https://t.me/labkhandekhoda370 [ جمعه یازدهم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 11:59 ] [ محمدرضا بیدگلیان (امید) ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |