-
۵۰۵
1400/10/04 21:52
چهارم دی ۱۴۰۰ من با مردی آشنا شده ام که دوست داشتنش با منطق و حتی با قلب خیلی قشنگه.کمی باهاش صادق نبوده م،صداقت نداشتنم برای آزار او نبود.که گیر و گرفتاری در درون خودم داشت.امیدوارم روزی که او منو دید و دوست داشت،ببخشتم.و من واقعی رو دوست بداره. امیدوارم بعد ترها که برای نوشتن اینجا میام اوضاع بهتر شده باشه.
-
504_
1400/06/05 17:52
هیچ وقت فکر نمیکردم سال ۱۴۰۰ اینجوری برامون رقم بخوره. این تاریکی.این اندوه .و این همه ننگ.
-
503_گم شده ام
1399/07/09 08:40
گم شده ام.میان حجم زیاد چیزهایی که تصور میکنم برای خوب بودن از نظر جامعه باید داشته باشم و در واقعیت خودم ندارم.اندوهی در من هست.کم خواهیی و همزمان خواستن چیزهایی که نمیخواهمشان! در من تناقض بزرگی هست.و میل به تناقض! اندوهی دارم که به بزرگی تمام قدِ خودم هست.و مدام بلندتر میشود! اندوهی هست.در من،کسی درد میکند.چیزهایی...
-
502_در سطح بودن
1399/03/28 16:25
امروز که خانمه داشت از سطحی بودن خواهرش حرف میزد...دلم خواست منم مانند خواهرش میبودم! شایدم در نهانِ خودم هستم.شاید نقابی روی صورتم گذاشته م تا تصور کنم کمی متفاوتم.تا ننگ کمبود هامو زیر نقاب خوش رنگ متفاوت بودن کمرنگ کنم... بهر صورت،دلم گرفت. دنیا به کام ادمهای مانند دخترک هست! بعد موضوع رفت سر اینکه باید بروم دکتر....
-
501_میگذرد،میگذرم.
1398/09/25 23:51
این روزها،سرم گرمه.گرم کارهایی که دوست دارم انجامشون بدم.گرم ادمهایی که از بودن و وقت گذاشتن با انها خوشحالم .و خب یاد گرفتم که ادمها رو زیاد جدی نگیرم.و همین ادمها رو قابل تحملتر میکنن.و خب هنوز ترس در وجودم جولان میدهد.و ذهن ناخوداگاهم تماما درگیر با تاریکی های سایه یک عمر بدبینی روزگار گذشته ام است!هنوز هم غمی ته...
-
500_روزهای سرد
1398/07/30 23:02
تو فکرام بودم.یادم اومد ریشه اندوه پنهانی روزای سرد برای من از کجا آب میخورد! بچه تر که بودم،شاید خیلی بچه تر،یادم می اید که در سرمای زمستان برادرکم رو کولم میبود و در انتظار اومدن مادرم کوچه مان را متر میکردم. تصویری خیلی مبهمی هم از زمان سه سالگیم دارم.در گلو لای داشتیم برای همیشه از وطنمان میرفتیم.انگار باران...
-
499_تلگرام
1398/06/02 23:04
کانال تلگرامم: @harfstan5
-
498_رفتن ها
1398/03/09 01:29
به او گفتم که میروم. و بعد از ان همه التماس و نفرین و تمنا اینبار گفت که موفق باشی! من!دخترک خوب قصه خودم آدمی را مدتها با دوست نداشتنم آزار داده ام.و آنگاه که خواستم این آزار اندوهناک را یک شبه برای خودم پایان دهم لحظه ای از تنها شدنم ترسیدم و وحشت کردم. فکر میکنین هیچوقت تنها نبودم؟ نه! همیشه بودم! پس چرا از تنها...
-
497_به رنگ طلایی عشق
1398/01/28 01:45
بیاییم خودمونو ببخشیم! بیاییم آرزو کنیم و از خدا در خواست کنیم که مهر خود مارو به دلمون بندازه.تا دست برداریم از دوست داشتنهای اشتباهیی که فکر میکردیم بخاطر دوست داشتن خودماست نه بخاطر تنفر و نفرت از خودمون! بیاییم از خدا بخواییم فرصت بخشش خودمونو به مابده تا خویشتن خویش رو خوب و معصوم بدونیم و باور کنیم خوبیم و پس به...
-
496_موجودات حقیر
1398/01/19 09:37
دیروز بحثی سر تنگ بینی و تنگ نظری برخی از ایرانی ها با برادرم داشتم. گفت ایرانی هایی که من تو زندگیم دیدم هیچوقت دلشون نمیخواستن بگذارن من تو کاری موفق باشم...و جزئ ترین این ماجرا،همین تبعیض هاشون در مدارسن. اکثرا دانش آموزان اتباع رو به اردو نمیبرن.و این خنده داره... بهرحال گفتم خب چون ادمای تنگ نظر موجودات...
-
495_اندوه ها بی پایانند ...
1397/09/15 07:50
به بد شانسی اعتقاد دارین؟ وقتی تمام زندگیتونُ ضرب و جمع میکنین و میبینین هشاد درصدش جوری بوده که دلتون میخواد سرتونُ بکوبونین به در و دیوار و بلند فریاد بکشین؟ وقتی بزرگترین اتفاق زندگیتون،میشه بدترین خاطره؟ همین چند ثانیه پیش احساس کردم ضرب و جمع های اتفاقات زندگیم مساویش نمامی شده به بد بیاری...ادمهای زیادی منطق گرا...
-
494_
1397/08/17 20:40
اکنون گویی دنیایم رو سرم خراب شده است.و دنیای کسی را رو سرش آوار کرده ام. اکنون بیگانه تر از همیشه در مقابل خودم مانده م و ترس ورم داشته است.ترس از رو به رو شدن با نتایج عملی که انجام داده م. بیست و چهار ساعته،خود بیست ساله ام رنگ تیره گی گرفته است و ادعای خوب بودنم به فنا رفته. اکنون گویی دنیایم رو سرم آوار شده و من...
-
493_از دست داده ام
1397/07/05 11:35
از دست دادن چه حسی دارد؟ نمیدانم.اما مدامی که به چیزی دلخوش میکنم از دست میرود. مگر در قانون جذب برعکسش نیست؟ مگر در کتابها نمیخوانیم هر چه را که بخواهیم به سمتمان جذب میکنیم؟ کجای قانون جذب را ناقص عمل کرده م که مدام از دست میدهم؟ چرا دلخوشی هایم می میرد؟چرا دلخوشی هایمان می میرد؟ تا چه اندازه پوست کلفت شویم؟ تا چه...
-
492_تبعیض
1397/07/03 10:46
صبح که چشم هایم را باز کردم،اندوه روزهای گذشته بر دلم سنگینی کرد.مدتی در رختخوابم غلت زدم تا توانم را جمع کنم و از جام بر خیزم و خودم را برای یک روز پر از سر و کله زدن اماده کنم. دلخوش اینکه میروم باشگاهم و حالم با ورزش خوب میشود،کمی بخودم دلداری دادم و وعده سرحال برگشتن و پر انرژی بودن از باشگاه برای کارهای امروزم....
-
491_دو دلیل ترسیدن
1397/06/24 18:32
و گفت از دو، کس بیش از همه میترسم.یکی آنکه هیچ تحصیل نکرده.و دیگری آنکه خیلی تحصیل کرده! آنجا جاییست که اکثریت هیچ تحصیل نکرده و به زور متکی ست.اینجا همه تحصیل کرده و به قانون اتکا دارد. آنجا از پس زورشان بر نمی آیی. اینجا از پس تحصلکرده هایی که میتوانند قانون را به نفع خودشان برگردانند! بر نخواهی آمد.
-
490_قضاوت و دست تقدیر
1397/06/20 17:30
نباید خوب بودن کار سختی باشد! همینقدر که سعی میکنی در میان جمع بدی کسی را به رویش نیاوری همینکه وقتی دختری ازت میخواهد برایش جیمیل درست کنی و تو به دلیل به حوصلگی نمیگویی که بلد نیستی و برایش درست میکنی همینکه گه گاهی به ادمهای دور ورت لبخند میزنی همینکه به دنبال اندرز کسی نمیروی وقتی نمیخواهد همینکه سعی میکنی کارت را...
-
489_بخشش
1397/06/19 11:57
کارمندای اداره اتباع رفتار تحقیر آمیز و زننده ای دارند.آنطرف پشت میزشان و از درون شیشه عینک های کوته بینی شان،ما اتباع بیگانه را نه انسان که بلکه صرفا موجود ناچیز می بینند گویی احساساتی که آنان دارند نداریم، از رفتار دیروزشان و پریروزشان در اداره اتباع اراک و اینجا،عصبانی بودم.از ته دلم میخواستم خدا جواب رفتاربد شان...
-
488_آگاهی
1397/06/15 22:57
کتابها باعث میشن آدم کمتر بتواند خودش را راضی کند که از زمین و زمان بنالد. این روزها آگاهیم در حد اندکی بیشتر شده،و توان نالیدنم کمتر! و گرنه می آمدم و اینجا مینوشتم که چقدر حس دوست داشتنم ناقص مانده است! می آمدم و از ترس هایم در مورد دوست داشتن یک انسان مذکر مینوشتم.مینوشتم که چقدر برای یک نفر ارزش قائلم و چیزی که...
-
487_افغان
1397/05/31 13:48
و برادری گفت که ما هیچوقت نباید بچه هایی بیاریم که یه روزی مثل ما آرزو کند کاش افغانی نبود!
-
486_خواست خدا
1397/05/26 20:24
گفت من هر چیزی رو که از خدا خواستمُ داده،ولی چند مدتیه بخاطر اینکه خدا منو از پدر و مادرم دور کرده،نماز نمیخوانم! گفتم این کار خدا نبوده! این خواسته و انتخاب خودت بوده.خودت خواستی،انتخاب کردی و اجراش کردی! در توجیه ش گفت مگر نمیگویند که همه چیز خواست خداست! گفتم من اما،هیچوقت خدا چیزی رو که میخواستم بهم نداده!اما گله...
-
485_برادرک
1397/05/21 21:40
من هیچ تقصیری در رفتن برادرک م ندارم! تمام مدت خواستم که بهش بفهمانم مانند ما نشود! در جا نزند.محکم باشد.بلد باشد که اشتباه کند و برای اشتباهاتش عزا نگیرد و خودش را محکوم نکند. تمام مدت خواستم که مانند پدرم نباشد که از ترس پناه میبرد مدام به دین.به قران.به خدا... تمام مدت خواستم که مانند من نباشد.مانند من نباشد که...
-
484_گرانی!
1397/05/09 20:33
خبر گرانی ها رو میخونم و از کنارش بی تفاوت رد میشم.همین چند روز پیش فهمیدم که بی خیال! بی خیال گرانی.تورم. همین چند روز پیش فهمیدم که ما برای ابد تو خاور میانه گیر افتادیم.تا ابد خاور میانه ایی هستیم.مجبوریم خودمونو با شرایط وفق بدیم.مجبوریم همرنگ این جماعت شیم تا باقی بمونیم. همین چند روز پیش وقتی که داشتم مدام از...
-
483_
1397/04/29 17:44
ادما گاهی مجبور میشن از میان بدتر و بدتر،یکی رو انتخاب کنن. هیجده سال پیش پدرم فکر کرد که کار درستی میکنه و مهاجرت میکنه به ایران.پدر خسته نادان و ناتوانم پا گذاشت به ایران... اما اکنون احساس خستگی و کلافگی و ناامیدی رو در تک تک برادرام می بینم. پای رفتن ندارن.دل موندن هم.آینده مبهم.امید تمام شده.نداری.فقر.فشار دولت...
-
باید رفت...
1397/04/29 17:32
توهینِ بزرگتر از این هم میشه کرد؟ در پست قبلیم اشاره کردم که سنگاری و گچ کاری و... اما اینم ممنوع کردن! چرا بیانه صادر نمیکنن که همه مون زودتر خارج شیم از ایران؟ این کارا چیه؟
-
482_
1397/04/27 00:54
-در آمد ماهانه تون چقدره؟ +حدود سه میلیون.اگه کار باشه! -مالیات یا همون پول کارت اقامتتون،در هر سال چقدره؟ +در یک خانواده هفت نفری حدود یک میلیون.و خانواده من هرسال حدود دو میلیون با کارت مجوز کارگری! -این سه میلیون حقوق چند نفره؟ +سه نفر! -مخارج ماهانه تون چقدره؟ +حدود دو تا سه میلیون! -اینقدر پول شامل خرید چه نوع...
-
481_
1397/04/16 22:33
خب! زندگیم میگذرد.روزها در پی دیگری. و من خوب یاد گرفته م چطور میان اندوه و اشک هایم،بخندم.یاد گرفته م به بدبختی هایم بخندم.یاد گرفته م از آنانی که نمیدانن تو چطور تقلا میکنی برای لحظه ای خوشی،برایت سخن از شادی میگویند، متنفر نشوم. یاد گرفته م صبور باشم و همینطور بی تفاوت.یاد گرفته م از آدمها بگذرم.آنان را به حالِ...
-
480_
1397/03/21 23:56
اولین باری که دیدمشُ خوب یادمه.من تازه وارد بودم و بیش از حد نابلد ازش راهنمایی هایی خواستم و او تا حدی بهم کمک کرد.اما وسط راهنمایی هاش بهم گفت که چرا باید بهت کمک کنم؟ زنِ چابُک و فوق العاده کار بلدیه.تو کار خیاطی تند و تیزه و از لحاظ هوش اجتماعی هم ذکاوت بالایی داره و من اگه اگه و اگه اون حرفو نمیزد و در عوض کمکش...
-
479_
1397/03/16 23:26
میخوام اعترافی کنم! من از تک تک ایرانی ها به نحوه ایی میترسم! حتی هنگامی که خانم بیگی رو دوست داشتم هم ازش هراسی در دلم بود.احساس میکردم هر آن ممکنه رنگ عوض کنه ... خوبی هاشونو نمیتوانم باور کنم.احساس میکنم پشت هر خوبی آنها چیزی پنهان شده.از لحن خوب اونها هم میترسم. چند وقت پیش از اضطراب اینکه نکنه صاحب خونه مون سی...
-
478_مردِ وقیح
1397/02/04 13:41
کمی خرید دستم بود.از چهار راه گذر کردم و به سمت خیابان منتهی به کوچه خانه مان حرکت کردم. مرد ایرانی روی جدول کنار درختا نشسته بود و گوشی دستش بود.در حال عبور به گوشی توی دستش نگاهی انداختم و راهم را ادامه دادم که صدای اهسته مرد را از پشت سرم شنیدم:... بیا یه حالی به ما بده...خالی شیم... جملاتش را کامل نشنیدم.اما وقاحت...
-
477_روز اول سالِ نود و هفت
1397/01/01 19:38
نمیدونم اینجا رو چند نفر بطور ثابت میخونن.انتظاری هم ندارم.تا جایی که توانستم سعی کردم از کسی نخوام بیاد و اینجا رو بخونه. سال نود و هفت شد.حس خاصی به سال جدید ندارم.به اینکه سالی که نیکوست از بهارش پیداست هم اعتقاد ندارم. سال گذشته ادم بی اعتقادی شدم،به هر چیزی که تو تمام عمرم اعتقاد داشتم... این را بد نمیدانم.گاهی...