143-

خواب دیدم که رفته ام مدرسه...باز من دیر رسیدم و باز پایان ساعت درسی،  رفتنِ من سمت مدرسه بود...

همیشه توی خوابهایم من دیر میرسم مدرسه...همیشه وقت رفتن و برگشتن  از یک چیزی و کسی واهمه دارم...همیشه توی خوابهایم سر راه رفتن به مدرسه ام اتفاقاتی می افتد که باعث میشود من موقع رفتن به مدرسه و برگشتن به خانه دیر کنم...

اینبارم من در راه رفتن به مدرسه ام  با مرغ های چاق آدمخور و گوشت خوار مواجه شدم!

مرغ هایی که مرغ بودن ولی بیشتر شبیه گربه !

اینبارم در راه برگشت به خانه ، چادرم جا ماند!لنگه کفشم گم شد ! و من با چندین تا مرد که باهم دعوا داشتن ،در حال دویدن از یک جاده یا خیابان بودم! سریع  و تند تند میدویدم بدون آنکه بدانم چرا ؟

فقط حسم میگفت بدو!تند تر بدو! ...


++++++++++

  • دوست داشتم همه چیز را به برادرم بگم!
دوست داشتم باهاش حرف بزنم در مورد همه چیزو همه کس...ولی با بی تفاوتی ها و رفتارهاش  پشیمانم کرد...

و حالا شاکی میشود که من پنهان کاری میکنم...

بعد نوشت :

زود قضاوت کردم... دو بار امروز برای دو چیز زود قضاوت کردم و گریه کردم و الکی خودم رو آزار دادم... قضاوت کردن  آن هم  از نوع زودی اش چقدر اسانه و چقدر درصد اشتباهش زیاد!

با اینکه تو ذهنم همه چیز درست می آمد از قضاوت کردنم! ولی همه آن همه چیزِ درستِ  قضاوت هام امروز اشتباه از آب در آمد!

  • وقتی به ساده لوح بودنِ خودم فکر میکنم، اعتماد کردن به دیگران سخت میشود برایم!