171_

میدانی!

این روزها،لای درز های بینِ خواستن و نخواستن،قوی بودن و ضعیف بودن،محکم ایستادن و گاهی جا خالی دادن،پر از احساس و بی احساس شدن،بین دوست داشتن و نداشتن  و ...گیر کرده ام.

گاهی آنقدر در تمنای چیزیم که ندارمش که این نداشتن خلأ بزرگی میشود ...

و گاهی آنقدر هیچ چیز نمی خواهم که گویی همه چیز دارم...!

شده ام یک دخترک سرگردان ...انگار تازه چشم بر دنیا باز کرده ام و طالب هدفی برای زنده بودن و زندگی کردن... .




  • این روزها!حصار نامرئیِ بین خودم و آدمهای دیگر می بینم که تا حد زیادی از صمیمی شدن من با آنها جلوگیری میکند،درنهایت نتیجه اش فاصله گرفتن از آدمها میشود.


  • چه خوب بود اگر بی نیاز از همه بشر بودم!
شدنی نیست چون انسانها به هم نیازمندن...ولی من این روزها محتاج بی نیازی از انسانهای دیگه ام.نیازمند بی نیاز از نیازمندی...

تا کمی خودم را بیابم!