172_

آدم باید جرأت داشته باشد.باید کمی هم به فکر خوشی خودش باشد(کمی!نه آنقدر که مدام سر دیگران کلاه بگذارد و تنگ نظری خفه اش کند)! . باید برای رفاهش تلاش کند و جایی برود که راحتر زندگی کند.


من باید جرأت داشته باشم.کمی بیشتر به فکر خوشی خودم باشم.باید برای رفاهم تلاش کنم و جایی بروم که بتوانم بهتر و راحت تر زندگی کنم.


باید فکر رفتن از ایران را بکنم! بایدبه فکر برنگشتن به کشورم باشم آخر کشور من هنوز کشور زنها نشده و جای زندگی یک زن نیست.


باید از ایران که بماند از این طرف آسیا بروم.کوچ کنم.از دیدن تمام آدمهای تنگ نظر خودم  رامحروم کنم.


باید از این کشور بروم.نمیخواهم در آینده مثل پدرم قانع باشم و عوارض و مالیات یک میلیون و هشتصد تومانی بدهم و مالیات کارگری و بنایی!! حق شهروندی هم نداشته باشم.

باید هیچوقت به کشوری که من زن را محکوم میکند به بودن موجود دسته دوم و حتی مغزم را هم نسبت به حق و حقوقم شست و شو میدهد،برنگردم.


باید از این کشور بروم.نمیخواهم تا ابد همسایه تنگ نظر ایرانی مان از آن ساختمان بلندش به خانه حقیری من چشم بدوزد و بعد فکر کند که حق ما همین خانه حقیری است و حق خودش بر بلندای برج آسمان خراش های همانند لس آنجلس!


بایدهیچ وقت به کشوری که تبعیض قومیتی بیداد میکند در آن و شصت درصد مردمش که هیچ جوره  نمی خواهند دست دوستی به بقیه قومیتهای دیگر بدهند و از خر شیطان و آن فکرهای وحشیانه شان پایین بیایند،برنگردم.


باید از این کشور بروم.باید به کشوری بروم که وقتی نزدیک دو دهه در آن زندگی کردم.با مردمش هر جور که بوده خو گرفته ام.در آن بزرگ شده ام... به چشم بیگانه بی فرهنگ بی سواد . فلان و بهمان نگاهم نکند و حق شهروندی در صورت پرداخت مالیات قدم به قدمی که بر میدارم را داشته باشم!


باید از ایران که بماند از این طرف آسیا بروم.کوچ کنم.و از دیدن تمام آدمهای تنگ نظر خودم را محروم کنم.