210_

یک روز،به خودت میای و می بینی تمام عمرت داشتی تو، توهم سر می کردی!

هیچی نشدی! هیچکی نبودی! هیچ جا نرسیدی! 

تمام عمرت دور خودت چرخیدی! تمام عمرت پوچ پوچ بودی!

یک روز،به خودت میای و می بینی ترس تو تمام لحظه های زندگیت خفه ات کرده بوده!

یک روز...

به خودت می یای می بینی همه بلند پروازی ها و جاه طلبی هات فقط یک خیال واهی بیش نبوده...

یک روز...