213_

خسته ام.خیلی خسته ام...

اینکه بیایم اینجا و ناله کنم کاری درست نمیشود.

اینکه بشینم و برای ناتوانی هایم اشک بریزم هم هیچ‌چیز تغییر نمیکند.گاهی باید هیچ کاری نکرد.

هیچ حرکتی.حتی باید جلوی احساس احساس هایمان را هم گرفت.بی حس شد.و فقط نشست و تماشا کرد.

طبیعت و قانون انعکاس کار خودش را میکند.

من به احساس های ``س`` بی تفاوت بودم.کسی پیدا شد و یا خواهد شد که به احساس های من بی تفاوت باشد!


`میم` پارسال بازیگوشی کرد.درسش را درست نخواند.با معلمهایش دهن به دهن شد و امسال مدیرش کاری کرد که با وجود قبول شدنش،کلن هیچ مدرسه ای حاضر نشد ثبت نامش کند.آخر میدانی! لج کردن با یک معلم ایرانی ان هم تو شهرستان به این کوچکی شیر نر میخواهد و ادم سنگی!

حالا هم او انگار باید بپیوندد به صدها دانش آموز ترک تحصیلی افغان!

بعد یک روز دوباره یکی از ایرانی ها شغل های تک تک برادرانم را میپرسد! و من با حرصی عمیق و با لحن تمسخر آمیز میگویم: همه مهندس!

و ان ایرانی هم نگاه تندی میکند و می گوید:زیادی حرف می زنی ها!


و این چرخه قانونی ادامه دارد.من بدی میکنم.کسی پیدا میشود که دو برابرش را به من پس میدهد!

بدی من بی جواب نمی ماند.این قانون زندگی تو دنیاست.بدی هیچکس بی جواب نمی ماند.اعتقادی هم ندارم که ان دنیا پس خواهیم دادبلکه همین دنیا.

فقط اینجا یکم عجیب است! اینجا من بدی کردم.ولی صد برابرش بهم بر میگردانند.

باز هم گله ای نیست! قانون- طبیعت و انعکاس-همین است.حالا اینجا یکم انعکاسش تندتر و شدیدتراست!

باز هم گله ای نیست.کشور اسلامی است دیگر!