235_

وقتی وسط قاه قاه خنده هایم،یاد کار و مشکل حل و انجام نشده ای میوفتم احساس میکنم همان لحظه از عرش سقوط کرده ام به فرش و با کله خورده ام زمین...مثل همین لحظه...


  • باید بالا بیاورم!
تاکی کلمه ها بار سنگین ناله نوشت هایم را بر دوش بکشد؟

گندش در آمده...

باید بجای همه واژه هایی که میخواهند آه شوند و بعد ناله و بعدش یک حس بغض بر انگیز، بروم یک گوشه ای...

وقتی از خودم بدم آمدم عوق بزنم!

وقتی این حس لعنتی نتوانستن مثل حس مردن به جانم افتاد،عوق بزنم!

وقتی کسی را نمیشود فراموش کرد،بخشید،دوست نداشت،دوست داشت ...عوق بزنم!

وقتی نمیشود که بشود...عوق بزنم!

بالا بیاورم و خودم را راحت کنم.بگذارم واژه های خسته از آه و ناله ام کمی استراحت کنند و نفسی تازه!

  • میدانی!
من حتی بلد نیستم ادای دیوانه ها را در بیاورم! عاقلان که جای خود دارد!