254-

گفت:الکی زحمت میکشی...

باخودم گفتم:میدونم،میدونم

اما من وقتی دست از زحمت کشیدنم برمیدارم که در وجودم چیزی به اسم،" امید"مرده باشد!

بلاخره یک روز کارم،زحمت هایم،تقلی هایم،جواب میدهد!

زحمت کشیدنهایم،به من میفهماند که من هنوز امیدوارم...هنوز به خیلی چیزها امیدوارم...






  • گاهی آدم،از بی اعتقادی هم به نقطه کلافگی میرسند!

آنوقت است که میخواهند به چیزی چنگ بیاندازد

حتی خرافات

مهم این است که دلش به چیزی خوش باشد،بداند که چیزی هست که به موفقیتش کمک میکند...بهش امیدوار میشود...


من هم احساس میکنم باید به چیزی قلبا چنگ بیاندازم...

گاهی همه روشنفکری هاو اصولی و عاقلانه فکرکردنها را دلم میخواهد دور بیاندازم و  دلم را به خرافاتی که کمکم  می کند سرپا بمانم ،خوش کنم!



  • میدانم! و می فهمم! 
 سرگردانی هایم  را در اعتقاداتم،انتخاباتم،تصمیم هایم...

اینجا می نویسم تا روزی که بفهمم، و بدانم و مطمئن شوم!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.