258_

او از فکرها و دغدغه هایش گفت.

و من در جوابش چیزی نگفتم!

آخر نمیتوانم آدمهایی که همه هم و غمشان ، فقط و فقط خودشانند را درک کنم!

آدم وقتی مسوولیت یک نفر یا دو  و یاچند نفر دیگر به عهده اش نباشد،مشکلاتش،بار نگرانی هایش خیلی کمتره .

من فکر نمیکنم تا بحال غصه خودم را آنقدر زیاد خورده باشم!

همه هم و غمم مشکلاتی است که به خانواده ام مربوط میشود و من همیشه با خودم گفته ام من که از پس خودم بر می آیم!

الان دارم به کارهاو مشکلاتی فکر میکنم که مربوط به خانواده امند نه خودِ من!

و همین مشکلات خانواده امند که احساس میکنم چیزی دارد خمم میکند!


میگویند`` مسوولیت`` آدم را بزرگ میکند!

اما برای من اینطور نبوده!

من از همان ابتدای کودکی ام!دختری با مسوولیتی بودم! 

اما هیچوقت احساس نکردم که بزرگ شده ام! 

و دیده ام دخترهایی را که درخانواده اش،مسوولیتی به دوشش نبوده ،شاید مسوولیتی جز خودشان! ولی از من بزرگتر! اند!


 شاید!

  چون بزرگ نشده ام با تمامی  مسوولیتهایی که به دوشم بوده، اما جز مسوولیت ِ خودِخودم!

شاید چون کسی به من یاد نداده بود که هیچ مسوولیتی مهم تر از مسوولیت ِ خودم،نیست!

اول باید مسوول خوشی،غم ها، بزرگی و ...خودت باشی بعد سراغ مسوولیت و ظیفه ای  بروی که به دیگری مربوط میشود!


هیچکس این نکته را تا بحال به من یاد آوری نکرده و یا نیاموخته بود!

شاید برای همینه  مشکلاتی که ارتباط مستقیمی به من ندارد ، دارد کمر من را خم میکند!



من، آن دختر سر به هوا را سرزنش میکردم برای خوش خیالی و بی مسوولیتی اش در قبال خانه و خانواده اش!

اما امروز آن دختر واقعا از من شادتر،شاداب تر و جوانتره

چون او فقط مسوول شادی و خوشی خودش بود نه خانواده اش!

قرار نبوده مشکلات خانواده اش او را هم از پا بیاندازد!

قرار نبوده برای غم های خانواده اش،او زودتر غمباد بگیرد!


چقدر بد است!

مادری نداشته ایی  که خیلی از درس ها را به تو یاد بدهد،آنوقت مجبوری خودت با تجربه کردن و آزمون و خطا یاد بگیری!

چیزها و نکته های ساده اما مهمی را که هیچوقت والدین دانایی نداشته ای که به تو یاد داده باشد!


باید  درجواب او چیزی میگفتم!

چه کسی مهم تر از خودش!؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.