270_

 اسم آدمی که وسط یک آهنگ کاملا شاد گریه اش میگیرد را چه میشود گذاشت؟


یکی از عادت  یا ویژگی یا ...نمیدانم چی اسمش را بگذارمِ من این هست که وسط یک جشن.یک آهنگ شاد.یک خنده از ته دل.یک جمع دوستانه.یک مسافرت ... یکهو بغضم میگیرد!


نه اینکه بی دلیل باشد ها!نه!

دلیلش نازک نارنجی بودنم هست؟ خیر! لوس و تی تیش مامانی بودنم هست؟خیر! دلیلش ته دل خالی بودنم هست؟ بله! دلیلش انتظار و توقع خوب پیش رفتن   اتفاقات پیش رو هست؟ بله! 


همیشه برای بغض های ناگهانی ام دلیلهای موجهی هست!


نمیدانم!

اما نباید اینبار آنجا بغض کنم.نباید بگذارم نبود مادر ته دلم را خالی کند.نباید از نیوفتادن و نشدن اتفاقا ت پیش رو طبق خواسته و برنامه ام، اشک بریزم.نباید خودم را ببازم.باید کمی جسور باشم.کمی محتاط تر.کمی خوشخیالتر و بی خیالتر.


دیشب تصویری از ذهنم گذشت.خودم را در پنجاه سالگی دیدم که داشت به نوزده سالگی ام نگاه میکرد!

با خودم گفتم:یک روز دلم میخواهد برگردم به همین سالها.به همین نوزده سالگیی که هیچ چیزش به نوزده نمیخورد! به همین سال که دیگر بر نمیگردد.دیگر من نورده نمیشوم.پدرم پنجاه و پنج نمیشود.برادرکم چارده نمیشود،مثل همین روزها که دلم شدید برای هفت سالگی اش تنگ میشود.

دیگر هیچ وقت من در سال ۱۳۹۵نخواهم بود!

نباید برای این همه نشد ها اشک بریزم.بغض کنم.نباید  دلی که ته اش خالی است و پر از ناامیدی ، را پرت کنم گوشه ای تا مثل همیشه خالی بماند و پر از ناامیدی!

خالی بماند که من به برادرجانی نگاه کنم که کت و شلوار پوشیده بجای ذوق کردن ته دلم خالی تر شود!

خالی بماند که از  رفتن به مسافرت  هم بغض م بگیرد!

خالی بماند که  ...


نمیدانم!

اما یک نفر باید بلد باشد و بداند که چطور میشود وسط جشنی ، آهنگ شادی، خنده از ته دلی،جمع دوستانه ای،مسافرتی...بغض نکرد وقتی ته دلت خالی ست!؟


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.