بودنش اینقدر پر رنگه که با تمام غصه ها و مشکلاتمون،بقولی تو دلمون اب تکان نمیخورد.
یک پیرمرد ارام و مهربان تمام زندگی یک خانواده است.خانواده ای که با مشکلات زیادی شکل گرفته،کامل شده و هنوز با بودن مرد ارام و مهربانی دارد نفس میکشد.
مردِ مهربان پنجاه و چند ساله ای که کودکی هایش را سخت گذارنده.جوانی هایش را نچشیده تمام کرده.و درمیانسالی اش غربت و آوارگی و هزار نوع مشکل دیگر رو پشت سر گذاشته و دارد میرود روی سنِ پیری...
داشتم فیلم سینمایی `برادران باد` را تماشا میکردم.میانه فیلم، حسِ بدِ نبودنش بهم هشدار میداد که
بدون ِاین مرد ارام و مهربان چقدر بی پناه میشوم...که چقدر برادرک بی پناه میشود...که چقدر این خانواده پایه هایش میلرزد...گریه کردم.برادرک بهم نگاهی کرد و گفت:دیوانه.
برادرک که از غم تنهایی این مرد ارام و مهربان خبر ندارد.متوجه نیست که اگر خدایی ناکرده نباشد،چه کوهی از اندوه و بدبختی رو دوشش تلنبار میشود.که تو این کشور لعنتی جایی نخواهد داشت با ان سادگی اش بدون او.
حال باید از خدا بخوام که این مرد ارام و مهربان را در پناه خودش،برای ما حفظ کند.سایه ی وجودش را از سر ما بر ندار.نگاه مهربان و لبخند دوست داشتنی اش را همیشگی کند.غصه ها و تنهایی هایش را کمرنگ تر سازد.دلش را مانند رفتار آرامش،آرام تر کند.
خدا! این مرد میانسال ارام و مهربان،بابای من و پناهِ من بعد خودت و تنها دلخوشی زندگی ام هست.او را برای من حفظ کن.
آمین.