316-

ادم یه عالمه کتاب می‌خونه که در این جور مواقع بدردش بخوره بعد اینجور مواقع همه خوانده هاش  و محتوای کتاب‌هامیشه کشک!

دارم از استرس نابود میشم!دلم نمیخاد کاری انجام بدم.دلم نمیخاد به چیزی فکر کنم.دلم نمیخاد...


میگن خدا به اندازه صبر ادما بهشون مشکل و بدبختی می‌ده.شاید راست میگن.آخه اگر جای من الان اون دختر ایرانی دراز هفده ساله بود که اصلا به هفده نمی‌خوره سنش،خودشو از یه جایی پرت می‌کرد و تمام!


شایدم اینطور نیست.فقط ادما به بدبختی هاشون عادت می‌کنه و صبری در کار نیست.این درسته.ادما به مشکلاتشون عادت میکنن.

اما گاهی حجم مشکل اینقدر زیاد میشه که از حد عادتی که ما بهش کردیم میگذره و زیادی به چشم میاد.اونوقته که میگن داره صبرمون تموم میشه...

نمی‌دونم دارم چه بلغور می‌کنم.فقط دلم می‌خواد به یه چیزی پناه ببرم که این حالت استرس از بین بره...




داشتم وبلاگ می‌خوندم.یه آقایی اشاره کرده بود که ترامپ حق داره و چه خوب که ژست انسان دوستانه نگرفت ...که خود این آقا اگه مسوول می‌شد وضع مهاجرا رو تو ایران عوض میکرد...منظورشون این بود که پرت می‌کرد ن بیرون...

با خودم گفتم اون اقا حق داره.حق داره از قیافه ما ها حالش بهم بخوره.حق داره که انسان دو ست نباشه...حق داره ...

همون طور که ترامپ حق داره که همه مهاجرای امریکارو بیرون کنه.که همه زندگی مهاجرای ایرانی رو که در عشق و حالن خراب کنن...

خب اینجا اگه همه مهاجرا رو از ایران پرت کنن بیرون.فوقش یکم نان خوردنو ازمون گرفتن.ما که پولمون با پارو بالا نمیره.ما که شرکتا و بیمارستانا و دانشگاه ها رو در تصرف نداریم...فوقش کار ساختمانو ازمون میگیرن.فوقش میریم همون خرابه خودمون و دو روزی با نان و اب خشک سر میکنیم...

فرق ما و مهاجرای ایرانی در امریکا از زمین تا اسمانه.







نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.