ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همیشه چیزی برای آدمها هست که بهشون دل ببندد.
خوب که فکر میکنم توی زندگی ام دلبسته هیچ آدمی نیستم.حتی پدرم.
پدری که همه همه ی زندگیمه.
البته مادرم میگوید در یک سالگی ام دلبستگی زیادی به دختر عمو ام داشته بودم.آنقدر شدید که وقتی از او جدا شدیم ...مدتها بیمار شدم.
اما وابسته خیلی چیزهام.
یکی اش گوشیمه.و دومی اینجا.این وبلاگ خلوت و آرامم!
وقتی انبوه مشکلات بهم هجوم می اورد و من فکر میکنم که کارم تمام است! پناه میارم به اینجا.یکجور مسکن بعد درد شده. مینویسم. بدون اشاره به مشکل اصلی ام...
اما همین که مینویسم آرامم میکند...
به هیچکس اصرار نمیکنم که اینجا رو دنبال کند یا حتما بخواند.
چون چیزی جز مشکل نیست.و مشکل هر کس فقط مال خود شخصه.
+نسبتا بی ربط:
یکبار از جایی شنیدم یا در جایی خواندم که برای خدا نامه بنویسید و خواسته هاتونو از طریق نامه بهش بگین!