-
444_بدانیم تا بمانیم
1396/10/13 13:55
حسِ غرق شدن دارم. نه تو دریا .نه تو خاک و ماسه و شن! احساس میکنم نمیدانم.در دنیا ی ندانستن ها کم کم غرق میشوم. بار ها تجربه کرده ام که اگر ندانم و آگاه نباشم در هر جایی در هر مکانی در هر زمینه ای غرق میشوم.یا غرقم میکنند. غرق شدن شبیه مردن یکباره نیست.احساس غرق شدن شبیهِ مرگِ تدریجی با یک شی تیز و کوچک ست که حتی توان...
-
543_
1396/10/11 12:31
وقتی کاری رو که میخواهم انجام دهم و میدانم درست نیست،نظر خواستن از دیگری در حالیکه میدانم نمیخواهم به نظر او فکر کنم حتی.کار درستی نیست.توهین به شعور طرف مقابله. + روزیکه فلانی در مورد کار نادرستش با من حرف میزد از من نظری نخواسته بود.حتی نگفته بود که آیا کارش درسته یا نه. من اما بهش توصیه کرده بودم.بعد فکر کردم که...
-
542_
1396/10/03 22:47
اصلا چرا باید از اسمم خجالت بکشم.مگر من آن را انتخاب کرده ام؟ اصلا مگر چند نفر در روز اسم مرا صدا میزنند. گاهی اینقدر اسم خودم را نمیشنوم که یادم میرود اسم مسخره ام چه هست و بود! آدم باید یک نفر را داشته باشد که وقتی اسمش را صدا میزند ،واقعا بفهمد کسی اسمش را صدا زده است.یک نفر که دوستش داشته باشی.در غیر اینصورت اسمت...
-
451_
1396/10/03 22:43
تا حالا اینقدر از کسی متنفر شده این که زورتون بیاید حتی جواب توهین هایش را هم بدهید؟ من این روزها همین گونه ام! آنقدر از .میم.مثلِ مادر، متنفرم که حتی زورم می آید جوابهای توهین هایش رابدهم. حالا میفهمم چرا پ.مثلِ پدر هیچوقت جواب او را نمیدهد. از سکوت زیادش در برابر آن همه توهین و...متعجب بودم. تهِ عمقِ این جمله را که...
-
450_
1396/10/01 01:01
داشتم فکر میکردم که آدمها مجبور نیستند ناله های منو تحمل کنند. -چه زود امسال دی ماه رسید.ماه دو دهه شدن عمرم :) بیست سالگی چه حسی دارد؟
-
448_
1396/09/28 22:52
بهش گفتم که یک روز برای همیشه میروم.چنان میروم که حتی رنگم را هم نبینی! دروغ که نگفته ام! آدمها رفتن را بلد میشوند.دل کندن را هم . حجم زیادی از دلگیری و دلگرفتگی در آدم جمع شود بلاخره راه رفتن را یاد میگیرد.من دلم که میگیرد میخواهم نباشم. چنان محو شوم که هیچکس یادش نیاید که منی هم وجود داشته!
-
447_
1396/09/27 20:26
نفرین میکنم.از ته دل. اینقدر ضعیف شده ام.همینقدر کوچک دل...
-
446_
1396/09/26 14:20
من مجبور نیستم همیشه برای همه کارهام،به دیگران توضیح دهم.
-
445_
1396/09/26 02:19
خدایا نمیشود که سر تو را شیره مالید ...
-
444_
1396/09/19 11:44
عمیق شدن به مشکلات و بدبختی های زندگیم،غرقم میکند.سطحی نگر باشم...باید
-
443_
1396/09/16 20:29
قبلتر ها میدانستم که میتوانم.این بزرگترین امیدواری من بود الان نمیدانم نمیتوانم یا من نمیخواهم.همین از بابت کم کاری ام نگرانم میکند و آنقدر تنبلم به جای آنکه تلاشم را زیاد کنم ترجیح میدهم نگران بمانم و باشم!
-
442_
1396/09/14 17:08
بهش میگویم میدانی چرا نسبت به رفتارهای مردم حساس شده ام و زود واکنش نشان میدهم؟ چون از آنها انتظار داشتم.انتظار کمک.انتظار همدردی.واکنش متناسب.روی کمک هایشان حساب میکردم. در تمام مدتی که با آن سه نفر بودم.در حد توانم کمکشان کردم. اما از انها در حد توانشان کمک دریافت نکردم.همین حساسیت مرا بر انگیخته بود.نسبت به هر حرف...
-
441_
1396/09/14 16:49
برای یک زن چه چیزی می تواند ارزشمندتر ازاین باشد که احساساتش را بدونِ قضاوت شدن بیان کند؟ ...
-
440_
1396/09/12 22:37
ناتوانی.حسادت می اورد...
-
439_
1396/09/10 21:35
آن همه رو ، را از کجا میکنند این جماعت؟!
-
438_
1396/09/09 06:44
دیروز یک خانم مسن بقول خودش تجربه دار، با کمال وقاحت من و دو تن از دوستم را به جرم افغانی بودن رسما از کلاس بیرون کرد! کلاسی که برایش هشتصد تومن پرداخته بودم. من در تمام مدتی که میرفتم کلاس.سعی کردم رفتارم موجه باشد.سعی کردم رفتار ناشایستی نکنم.سعی کردم با تمام غر غرها و سرزنش های الکی آن خانم با لبخند برخورد کنم.سعی...
-
437_
1396/09/07 08:30
چقدر مدرسه های این کشور استرس آور است... ادمهایش از جنس وحشت و وحشتناک ان!
-
436_
1396/09/05 11:58
تو چشم هام نگاه کرد و به نصیحتام تو دلش خندید. یک روز به چشمهاش نگاه میکنم و به بدبختی اش میخندم... زمین همینقدر گرد میتواند باشد.
-
435_
1396/09/05 00:04
دارم ادا در میارم. ادای آدمهایی که در زندگیشان مشکلی چندانی با مشکلاتشان ندارند. دقیقا مشکلِ من همین نداشتنِ مشکل با مشکلاتم هست! وقتی تظاهر میکنم که خوبه.همه چیز رو به راهه.من دختر شادیم.زندگی بر وفق مراده...حالم از خودم بهم میخورد. آدم مضحکی میشوم که دور خودِ به اصطلاح شادم میچرخم.سعی میکنم مردم دار باشم.تلاش های...
-
434_
1396/08/29 22:41
دارم فکر میکنم چرا گاهی باید رفتاری ازم سر بزند که بعدش مجبور شوم با دروغ سر وته اش را هم بیاورم و بعد مدام نگران لو رفتنش باشم...کاش گاهی ادمها بخاطر راستگویی شان مورد ملامت قرار نمیگرفتند... احساس تنهایی میکنم.در مجازی دوستانی داشتم که بدلیلی ازشان دوری میکنم.مدام به شبکه مجازیی سر میزنم و افراد زیادی رو میبینم که...
-
433_
1396/08/29 14:32
امروز .ر. گفت که عمویش رفته کشورمان و در آنجا از دختری خوشش امده .باهاش ازدواج کرده و هر دو باهم برگشته اند اروپا. آنوقت من از مردهای زندگیم اعم از پدر و بردار و ...فقط انتظار دارم دو هزارتومان پول شارژم را بدهند. ادمها به اندازه توقعشان دریافت میکنند... !
-
432_
1396/08/29 14:28
رفتم پست بانک.هدیه ای را دریافت کردم. گرچه برای من ارزش چندانی ندارد.اما برای اویی که این هدیه را فرستاده ارزش داشته چون در خریدش عشق بکار برده است.لبخند تجسم کرده و محبت گذاشته لای کادو پیچی اش ادمها میتوانند عشق را از آن سر دنیا با هدیه ای کوچک ،به این سر دنیا انتقال دهند.
-
431_
1396/08/28 19:34
دخترها سردی نگاه پدرشان را به سادگی متوجه میشوند. دخترها سردی لحن و تن صدای پدرشان را میفهمند. دخترها اندک رفتار از سر بی اطمینانی پدرشان را میفهمند. دخترها همه عشقشان به نگاه گرم پدرشانند.لحن گرم پدر میشود تیکه گاه دختر. نگاه اطمینان کننده شان میشود امید شان. تمام این سالها با تمام نداشته هایم امیدم به گرمی لبخند...
-
430_
1396/08/28 11:24
احساس میکنم ادمِ محافظه کاریم که در درونش نوع خبیثی قل قل میخوره! آدمی که ریسک کردن بلد نیست. در خواست کردن بلد نیست. حرفش رو صریح گفتن بلد نیست. ادمی که از انتقاد همیشه ترسیده ... و برای در امان ماندن از انتقاد نقاب بر چهره کشیده خباثت وقتی در ادمی شکل میگیرد که همیشه خدا از خودش بودنش ترسانده باشنش.خودِ درونش را...
-
429_
1396/08/27 19:46
به وبلاگ آقایی اتفاقی رفتم.از نوشته هایش خوشم امد. رفتم زیر پستش که تشکر کنم ازینکه مینویسد.ازینکه وبلاگ نوشتن رو رها نکرده.چشمم خورد به تعداد بازدید کنندگان وبش. آنقدری بود که نیاز ندیدم ازش تشکر کنم.همینکه وبلاگی بازدید کننده داشته باشد یعنی :متشکریم که هنوز مینویسین!
-
428_
1396/08/27 11:03
آدمها همیشه مجبورن بین چیزی که از دست میدهند و چیزی که به دست می اورند یکی را انتخاب کنند. و من از بین حفظ دوستی ها باید اعتماد خانواده ام رو حفظ کنم. و اینطوری میشود که دخترک افسرده تنهایی میمانم که همیشه در صدد جلب و حفظ اعتماد خانواده اش بوده... پشتبانیی خانواده =از دست دادن خواسته های خودت.
-
427_
1396/08/26 16:51
یک عالمه توجیه کنار هم چیدم.که چی شود؟ که فلانی مثلا کسی ست که همه چیزش حتی اشتباهات و عیب هایش به دلم نشسته.توجیه میکنم که خودم را وادار نکنم برا نبودنش.که توجیه کنم برا نداشتن عذاب وجدان. او خودش هم به توجیه هاتم میخندد. مگر نه فلانی؟!
-
426_
1396/08/20 21:33
این روزها در هر تماسی،در هر صحبتی،در هر پیامی،در هر خبری ... منتظر خبر خوبیم. نمیدانم چه خبری. فقط دلم میخواهد خبری باشد که خوشحالم کند.که مثل همه خبرهای دیگر زود گذر نباشد.که بعد هر شادی اش غمی نداشته باشد. این روزها دنبال چیزیم که امید دهد.آنقدر امید که ته ته دلم را از این اندوه احمقانه ایی که نمیدانم منشأش کجاست و...
-
425_
1396/08/18 11:39
از هر جهت که به زندگی کوفتی ام نگاه میکنم،یک جایش می لنگد. یک چیزش سر جایش نیست.مثل چرخی ست که از هر طرفی مهره هایش در رفته است... این زندگی مهره در رفته،به یک متخصص نیاز دارد که مهره هایش را سر جایش بگذارد.که کمکم کند و یاد دهد چطور باید بچرخانمش.که درست بچرخانمش تا هی از دستم ول نخورد.که در نرود. دروغ چرا.در نوزده...
-
424_
1396/08/14 06:52
گفت تا دو ماه دیگر می آید.می آید که باز منو ببیند. همه آن شوق و ذوقهایش را نمیتوانم درک کنم.نمیشود که درک کنم.منی که وقتی می بینم پشت چیزی که دوست داشتنی ست،سختی ی نهفته...رهاش میکنم... همینقدر آسوده دوستم.همینقدر خسته...همینقدر بی إراده!