503_گم شده ام

گم شده ام.میان حجم زیاد چیزهایی که تصور میکنم برای خوب بودن از نظر جامعه  باید داشته باشم و در واقعیت خودم ندارم.اندوهی در من هست.کم خواهیی و همزمان خواستن چیزهایی که نمیخواهمشان!

در من تناقض بزرگی هست.و میل به تناقض!

اندوهی دارم که به بزرگی تمام قدِ خودم هست.و مدام بلندتر میشود!

اندوهی هست.در من،کسی درد میکند.چیزهایی هست که نمیدانم باید رها شوند یا پنهان!؟

اندوهی هست.گمم کرده.گم شده ام.

اندوهی هست.و ادمهایی که دیگر نیست.اندوهی هست.غمی.دردی.که امید را از منِ بیست و دو سال گرفته.در من زنی هشتاد ساله زندگی میکند.اما زن هشتاد ساله مگر امید به دیدن یک طلوع خورشید دیگر ندارد؟؟


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.