11_حد خوب وبد

آدمها وقتی  به حد بد بودن عادت کند،برایش تصور حدِخوب بودن غیرممکن یا غیرباور یا سخت میشود...

درست مثلِ من 

آنقدر در حالت همه چیز بد عادت کرده ام که تصور اینکه شاید حالت همه چیزخوب هم برایم اتفاق بیوفتد...دشوار باورنکردنی شده و گاهی هم ازاینکه حالت خوبِ همه چیز به من رو کند ،ترسی  درونیِ سراغم می آید...

برایم تصور این که مادرم میتوانست سالم باشد...

کشورم آرام و درحال پیشرفت باشد...

شرایط خودم بهتر ازین باشد...سخت است و کمی ترسناک!!!


من به حدبد همه چیز خو کرده ام.من به خودمیِ که تا به امروز ازش فراری بودم  عادت کرده ام

به مادری که کابوس زندگیم بوده و مانع تمام پیشرفت های کوچک وبزرگم عادت کرده ام

به کشوری که ازش فقط جنگ وجهل بیداد میکند...

به زندگیی که نمیتوانم در آینده ی آن چیزی امیدوار کننده ای ببینم ...

به فکرهای توقف کننده...امیدهای یه لحظه و بی سباط...


آدم نباید به حالتِ بدِ همه چیز خو گیرد....نباید خو کند که سخت شود باور و تصورات  وچیزهای خوب...

تصوراتی که امید پایدارمیدهد.امیییییییییییییید!!!!





بی ربط.نوشت:شاید سوادم ته کشیده باشد!!

ولی شعورم خدارا شکر هنوز سرجایش هست!!





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.