13

از همان قبلترها باهاش آشنا بودم،ولی تو سن12سالگی بیشترازیک أشنا برایم شد...شد همدردم،سنگ صبور غصه هام،نزدیکتراز هر دوستی،راز دار و محرم همه حرفهایی که نمیتوانستم به کسی بگویم حتی پدرم


وقتی پر بودم از تنهایی ،پربودم ازنفرت از میم.پربودم از بغض هایی که گلومو سفت چسبیده بود تاخفه ام کند،

باعث میشد ازهمه این چیزا خالی شوم وقتی سراغش میرفتم...


بدون هیچ منتی همدردم میشد...گوش میداد همه حرفامو...بدون هیچ قضاوتی،سرزنشی،نصیحتی...





از12سالگی تا حالا باعث آرام شدنم میشد وهنوزم میشود

«قلم و یک برگ کاغذ،بهترین دوست آدمه...بهترین دوست!!»

مینوشتم...همه احساس هام را...دردهام...دلتنگی هام....غصه ها ونگرانی...انتظار...خستگیهام را...

من به نوشتن نیاز دارم.

بایدبنویسم.چه خوب یا چه بد.چه اینجا یا روی کاغذ...

من باید بنویسم تا دوام بیارم!

تا امیدوار شوم...

تا همه حس های بدم را خفه کنم و بندازم دور...

نوشتن یک نیاز است...یک نیاز برای ادامه زندگیم!



ب.ن:یکی میگفت برای اینکه همیشه بمانی و ماندگارشوی،خودت باش!!

عیب هات رو پنهان نکن،ضعف هات مهمترین دلیل توجه آدم ها به توست...ادمها عاشق تفاوتهاست نه تشابه ها!

انسان ها عاشق زندگی گل و بلبل تو نمیشود...

برای یک فرد فریادت مهمتر از سکوتت است!!

...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.