21*

قبلنا وقتی حرفی از پشت پا زدن رفیقی و بی معرفتی و خیانت میشد،تو دلم میگفتم حتما خود طرف هم رفیق خوبی نبوده که دوستش  بهش پشت کرده و یاخیانت...

اما حالا دارم کم کم میفهمم اینطوریا هم نیست!

همیشه دوست های جانی ،دوست های جانی نمیمانند،هرچه قدرم من محکم باشم تو رفقات...هرچه قدرم مایه بذارم از خودمو وداشته هامو توی یک دوستی...

امشبم دلم خعلی گرفته،از بی معرفتی یک دوست مجازی ...

از بی توجهی چند دوست تو دنیای واقعی...

وبیشترازهمه داره دلم برای داداش .میم. کباب میشه...آنقدرمعصوم و پاکه که وقتی فکرم میره به سمت اینکه تو مدرسه اصلا بهش خوش نمیگذره و فقط اذیت میشه،هی اشکم جمع میشه و دلم میخوادگریه کنم...


+:یاد زهرا.ا. افتادم...امشب باخودم گفتم شاید دلیل تغییرناگهانی رفتار و حرفاش بخاط همین ضربه هایی باشد که از دوستاش خورده...

ازوقتی رفتند هرات،خعلی رفتارش و حرفها ولحنش عوض شده،یه نوع خودخواهی  و بی محلی به همه از حرفاش بیداد میکنه...

یکبار چند ماه پیش،تو واتساپ ازش پرسیدم دلیل تغییر رفتارش را،فقط گفت من برای تو همون زهرام!

ولی نیست...یه وقتهایی آدم به خودش میاد و میبیندوبعدازخودش میپرسد،که چرا این همه دور یکی چرخیده،باهاش  مهربان بوده،معرفت به خرج داده،برایش تو رفقات هیچی کم نگذاشته...وبعدبرای جوابی که خودش به خودش میدهد!یک تأسف میخورد و به حماقتش میخندد...

شاید برای زهرا هم همین اتفاق افتاده باشد...

اما کاش تر وخشک را باهم نمیسوزاند!

ایران که بود من همیشه سراغش را میگرفتم...حالش را جویا میشدم و او بی تفاوت بود...

خب!زهرای عزیز!مهم نیست...این هم بگذرد...




+*:امروز تولد هیجده سالگی من بود!!

مثل تمام این سالهای عمری گذشته ایی م ،نه ازکادو خبری بود ونه از سیل عظیم تبریکات...

فقط چند کلمه به خودم بگم تو دلم مانده:

بانو!

هیجده سالگیت مبارک!خواهش میکنم....خواهش میکنم...خودت را بیشتر دوست داشته باش...

به خودت بیشتربرس...اول خودت 

بعد خانواده ات...!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.