22_

نگرانم...

نگران آینده داداش .میم. نگران نداشتن مهارت های اجتماعی ش...نگران ناتوانی هاش...نگران ساده گی هاش...دلم بخوادیانه،دنیای خارج از خانه مان،گرگ های درنده ای زیادی دارندکه کافیست یکی مثل داداش.میم.گیرشان بیاد!


نگرانم...

نگران سربه هوایی های داداش میم 2!....نگران درس نخواندن هاش...نگران بی انگیزه گی هاش برای تلاش  کردن ...برای ناامیدی هاش از آینده اش...

نگرانشم...میترسم کار دست خودش بدهد...


نگرانم...

نگران داداش .ع. ... نگران انزوا طلبی هاش...نگران خستگی هاش ازاین شهر...ازاین آدمها...

نگران همه بدخلقی هاش که بخاطر تحقیر شدن هایش درخارج ازخانه مان میشود و آن را گاهی  پیاده  میکند سرخانواده اش!!


نگرانم...

نگران برادربزرگم...بدرجورعقده ای شده...خسته است...ناامید است...



نگرانم...

نگران نبود پدرم...همه ی بود و وجود ما بستگی به بودنش دارد...بودنش باعث بودن این خانواده است...

میترسم که خدای ناکرده نباشد...نگران پیرشدنشم...نگران بیمارشدنشم...

نگران این خانواده نچندان فوق العاده!!

خانواده ای که مثل خعلی ازخانواده ها کاستی ها و ضعف های خودش رادارد...

نگران این همه غربت و آوارگی های لعنتی...

همه دارایی  من تو دنیا همین خانواده است...

همین چهارتا برادر و پدرپیرم...

تاوقتی هستندنگران خودم نیستم.کنار آنهامیشود روزگار گذراند...خوب یا بد...سخت یا راحت...


خدایا!!شکرت که هستند...شکرت که سالمند...که کنارهمیم...

خدایا!!لطفت همیشه بوده...خواهش میکنم بازم لطف کن...من تک تک اعضای خانوده ام رو به تو سپردم...خودت پناهشان باش...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.