۳۱_

راستش من هیچوقت از اسمی که داشتم راضی نبودم...

ازهمان سالهای دوران ابتدایی،که ربطی به قبول داشتن خودم و نداشتن خودم ،نداشت...

سالهای دوران ابتدایی که برخلاف الانم دخترکی با اعتماد به نفس بالا و خعلی به خودم مفتخر!!بودم،باز از اسمم راضی نبودم...

والان که دخترکی با اعتماد به نفس پایین و خجالتی و کمی هم انزوا طلبم،از اسمم بیشتر تر ناراضی ام.

چند وقتی هست که بخودم میگویم اگر روزی توانستم با اسمم کنار بیام وحتی دوستش داشته باشم،آنوقت معلوم میشود که من خودم  راهمینطور که هستم ،پذیرفته ام دوست دارم و حتی قبول!!واین یعنی اعتماد به نفس به دست آمده و باور خودم...


گفتم که کوچکتر بودم نارضایتی از اسمم بخاطر حس ناتوانی و باور نداشتن خودم نبود...

ولی حالا فکرمیکنم که بخاطر همین قبول نداشتن خودم هم هست...

دوست ندارم کسی منو با اسم واقعی ام صدا بزند...

انگار همه پوچی ام را انداخته ام گردن اسم فلک زده ام و مقصر حس هیچ بودنم،اسمم هست!!


من عاشق اسم «بانو»ام .بخاطرهمین اسمم را اینجا و تو هر جایی ازین فضای مجازی!!!بانو  گذاشتم ...

واینکه اگر روزی از روزهااااای دور زندگیم،دختر دار شدم! اسمش را«بانو» میگذارم!










++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

یک وقتایی باخودم میگویم: خودم!!!

چرا خجالت میکشی بگویی خعلی چیزهایی که آدمهای دور برت دارند را نداری؟

چرا ازینکه شبیه اکثرا ها نیستی!احساس سر افکندگی میکنی؟

چرا مدام سعی داری شبیه بقیه خودت رانشان بدهی؟

چرا ...؟

وخعلی از چرا های دیگر

وتنها جواب یکسان این سوال ها این است:

آدمهای اینجا!

کسانی که شبیه به خودشان نباشند را تحقیر وتمسخر میکنند!...

برای همینم هست که هرکس سعی میکند اینجا که باشد،شبیه جماعتش شود...تا رسوا و تحقیر نشود!!!!

تو این جور دیارها!خودت بودن=با تحقیر و طرد،شدن هست...

توضیح:خودم بودن یعنی معیار و افکار و فرهنگ و آداب  و رسم و رسومم،»تاجایی که باعث آزار کسی نشود...«مال خودم باشد و ازبیان و اجرا و ...محرومم نکنند و به دارتحقیرم نکشانند!!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.