43_

 ‍‍دلگیرم...

از‍دلم!

از «سادگی هایی» که «حماقتم »شد...

از آدمهایی که دوست داشتن شان،اشتباه بود...

از «خوبی هایی» که« وظیفه ام »شد...

از همه ی «کمترین هایی»که «لیاقتم»شد...


دلگیرم...

از«مُدارا»با آدمهایی که متنفربودن ازمن...

از«توجه»به آدمهایی که «بی توجه»بودند نسبت به من...

از«دست شستن خواسته خودم»برای خواسته دیگری...


دلگیرم...از فراموش شدنم قبل اینکه هنوز،جسدم را خاک کنند!!

از سعی بیخودم،برای«شادکردن دیگران»...

از«اهمیت هایی» که اهمیت دادم،ولی اهمیت ندادن به آن...!!


دلگیرم...

از «خودخواهی»هایی که هرگز نبودم...

از رویاهایی که هرگز واقعی نشدند...

از آدمهایی که زود،رفتند...


دلگیرم...

از همه آدمهایی که«رو راستی ام»را،پای احمق بودنم گذاشتند...

از«مهربانی هایی» که تعبیرش کردن به محتاج بودنم نسبت به خودشان...


دلگیرم...

از...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.