374_

نصف امروزم را بخاطر آن دختر خودخواه عقده ای خودخوری کرده ام.

حقیقتا اگر من همه خودخواهی هایم را جمع کنم به پای خودخواهی او نمیرسد! 

نمیدانم چه چیزی باعث شده است من در برابر توهین های که علنا بهم میشود فقط لبخند میزنم و یا نادیده میگیرم.منشأ این اخلاقم را درست درک نکرده ام.شاید نوعی اینده نگاری که میدانم روزی بهشان محتاج میشوم،باشد...البته چقدر ذلیلانه هست که ادمی یک جانور خودخواهی را برای اینکه مبادا روزی محتاجش شود ،تحمل کند و جسارت و توهینش را به دیده نگیرد...

اما به هرحال این شاید یکی از دلایل سکوتم بوده...

شاید دلیل دیگرش نوع بی حوصلگی باشد.یا بلد نبودن سر اینکه با آنهابجنگم.قهر کنم...هرروز که میبینمش وچشم در چشم ،رو به رویش  نشسته ام لبو لوچه برایش کچ کنم  ...

یا پچ پچ کنم پشت سرش و پوزخند بزنم ...چشم غوره بروم...یا حالت بی حوصله ترش هیچ نوع واکنشی نشان ندهم.فقط سکوت کنم.نگاهش هم نکنم.جوابی و سوالی هم نداشته باشم.سکوت مطلق بین من و موجود خودخواهی که باعث شد یک روز از عمر مبارکم را خودخوری کنم .اما من که حوصله سکوت مطلق در عنوان قهر را هم ندارم.من حتی بلد نیستم چند ساعت قهر کنم یا ادعا کنم با کسی سر جنگ دارم...

نه بلد نیستم...دخترک بی حوصله ای که یاد نگرفت با کسی سر جنگ داشته باشد یا قهر کند یا لجوج باشد...


گاهی فکر می‌کنم که خودخواه ها خوشبختی بیشتری را از سعادت دنیا نصیبند!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.