376_

امان از نگرانی!

وقتی حجم سنگینی از نگرانی ها بهم هجوم می آورد،شروع میکنم از هر دری حرف زدن.مزخرف می گویم.گله میکنم.شکایت می کنم.فحش میدهم! ناشکری میکنم...

وقتی هیچکدام ازین ها جواب نداد،گریه میکنم!

میدانم که باید همان اول گریه کنم تا مجبور نشوم بعدا از حرف زدنم،مزخرف بافتن هایم،گله و شکایت هایم پشیمان شوم...ولی گاهی اشک هم به راحتی نمی آید که...اشک هم این روزها گران شده است...شاید دلیلش این حجم عظیم سنگ دلی ها باشد... و خوب میدانی که.دل که سنگ شود اشک ها خشک می‌شود.



شاید نگرانی من از اینکه برگردم کشورم احمقانه باشد.اما من میترسم.این روزها هم که ناامنی موج میزند.می خروشد.

نگرانم!

از عقب گرد دوباره و تکرار دهه هفتاد و شصت میترسم.از دربدری  و اوارگی.

نگرانم.از اینکه کشورم دوباره دست جانورای خونخوار زن ستیز بیافتد.نگرانم...

از فشار های اقتصادی  اینجا و تنگ شدن محدود ه و اختیارات مهاجران ...

نگرانم...



نگرانی هایم در کلمات روزمره ام موج میزند.و شنونده ام گمان میبرد من ناشکر افسرده ایم که از دلخوشی زیاد زده است بسرم.

خدا !

تو را به خدا ! با همان قدرت خدایی ات کمک کن که تکرار دهه شصت و هفتاد را نبینیم ... .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.