385_

دیروز،تمام وقتی که با صاد. بودم را وراجی کردم.نمیدانم کی و چه وقت  تو مخیلم فرو کرده اند که وقتی با کسی هستی و سکوت کنی یعنی تمایلی نداری باهاش باشی؟

حرف زدم.حرف زدم. و تازه امروز که به تک تک کلماتم فکر میکنم حالم از خودم بهم میخورد.

میدانم که در دوره نقاهت مزخرفی به سر میبرم!

تا همین هیجده سالگیم یک نفر بود که مثل چی تک تک کلماتم را.کوچکترین حرکاتم را کنترل می‌کرد و امر نهی که اینو نگو و فلانجور نحرف و فلان طور رفتار نکن.و حالا که مثل فنر رها شده ام(نه اینکه او هنوز نیست .من دیگر بهایی نمیدهم) و خودمم و خودم،خودم را در حرف زدن ازاد گذاشته ام.در رفتار کردن.در نوع پوشش.در...


ادمی که مدتها در یک سلول مزخرف تنگ و تاریک خو گرفته باشد.بعد عمری به روشنایی بگردد چگونه رفتار میکند!؟



باید بگویم اگر میخواهید بدترین ادم باشید،یک ریز حرف بزنید!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.