417_

هیچوقت بلند بلند احساس خوشبختی نکنید!

همین یک هفته پیش بود که داشتم عمیقا احساس خوشبختی میکردم...چند ساعت بعدش دنیا داشت رو سرم آوار میشد.


بدبختی چشم دیدن احساس خوشبختی ما را ندارد.بدبختی مثلِ یک زنِ حسود میماند.میدانیم که زنهای حسود گاهی چقدر میتواند ترسناک باشند...

وقتی احساس خوشبختی ام را زمزمه میکردم صدایم به گوش بدبختی رسید.با تندی فراوان به سمتم دوید و یقه ی خوشبختی ام را چسبید و نیمه جانش کرد... بعد خندید.همین که آدم احساس بدبختی کند خنده ی بدبختی ست.

ته ته دلم خوشبختی رخنه کرده بود.اما بدبختی قوی تر ازین هاست.از ته ته دلت هم میکشدش بیرون و یقه اش را میچسبد و جرش میدهد! نیمه جانش میکند و بعدبه سمت ما زبان در می آورد و  ما را با احساسهای بد ترک میکند...ترک که نه.یک گوشه کمین میکند،همینکه بلند بلند احساس خوشبختی کردیم باز برمیگردد...


خوشبختی هایمان را آرامتر احساس کنیم.آنقدر آرام و آهسته که به گوش بدبختیِ حسود نرسد... .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.