425_

از هر جهت که به زندگی کوفتی ام نگاه میکنم،یک جایش می لنگد.

یک چیزش سر جایش نیست.مثل چرخی ست که از هر طرفی مهره هایش در رفته است...


این زندگی مهره در رفته،به یک متخصص نیاز دارد که مهره هایش را سر جایش بگذارد.که کمکم کند و یاد دهد چطور باید بچرخانمش.که درست بچرخانمش تا هی از دستم ول نخورد.که در نرود.


دروغ چرا.در نوزده سال زندگی کوفتی ام هیچ متخصصی نبوده که کمکم کند.که یادم بدهد.که ازش یاد بگیرم.

سعی کردم بروم دنبالش.سعی کردم خودم متخصص زندگی کوفتی ام شوم.سعی کردم


اما نشد.بلد نیستم.هیچی رو.

نه راه متخصص پیدا کردن را.نه متخصص شدن را.

مانده ام. میان این زندگی کوفتی پنجر شده مهره در رفته... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.