431_

دخترها سردی نگاه پدرشان را به سادگی متوجه میشوند.

دخترها سردی لحن و تن صدای پدرشان را میفهمند.

دخترها اندک رفتار از سر بی اطمینانی پدرشان را میفهمند.


دخترها همه عشقشان به نگاه گرم پدرشانند.لحن گرم پدر میشود تیکه گاه دختر.

نگاه اطمینان کننده شان میشود امید شان.

تمام این سالها با تمام نداشته هایم امیدم به گرمی لبخند اطمینان کننده پدرم بود.برایم مهم نبود چه دارم یا ندارم.برایم بی کسی بزرگ نبود.لبخند پدرم از هر چیزی برایم مهم تر بود


اما این روزها نگاهش،حرفش،تن صدایش،اندک رفتارش،لبخندش...حس اطمینان کننده بودن را نمیدهد.

من همیشه همین بودم.با تمام اشتباهاتم.با تمام تندی هایم.با تمام ...

پدرم هم میدانست.

اما اکنون فکر میکنم چه چیزی در من تغییر کرده که دیگر آن حسِ تکیه گاه بودن  پدرم هم تغییر کرده است؟

کدام کار خطایم از بزرگی خطاهای گذشته ام بیشتر بوده؟

کدام حرفم اینقدر بد بوده؟

کدام رفتارم؟



درست نیست پدرها دخترهایشان را با  احساساتشان تنها بگذارند.

درست نیست پدرها به دخترهایشان  احساس بی تکیه گاهی بدهند.

درست نیست.


انوقت دخترها وقتی مطمئن شوند که برای پدرش مهم نیستند،حد و مرز را رها میکنند.

حد و مرز با لبخند پدر معنی پیدا میکند.با نگاه مهربان پدر. با لحن و تن صدای اطمینان دهنده پدر...








نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.