465_

تمام دیشب دلم میخواست بالا بیاورم!

همه آنچه که در من بود.همه ان چیزهایی که دوست نداشتم و باید میپذیرفتمش.همه همه اشتباهاتم را.همه دوست داشتن های اشتباهی ام...


تمام دیشب دلم میخواست به قفسه سینه ام چنگ بزنم و فریاد بکشم.چنگ بزنم و بالا بیاورم.چنگ بزنم و خالی شوم...

تا همین صبح چیزی داشت بیخ گلویم،خفه ام میکرد...

باید میرفتم.باید خط قرمزها را رد میکردم...باید خالی میشدم...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.