481_

خب!

زندگیم میگذرد.روزها در پی دیگری.

و من خوب یاد گرفته م چطور میان اندوه و اشک هایم،بخندم.یاد گرفته م  به بدبختی هایم بخندم.یاد گرفته م از آنانی که نمیدانن تو چطور تقلا میکنی برای لحظه ای خوشی،برایت سخن از شادی میگویند، متنفر نشوم.

یاد گرفته م صبور باشم و همینطور بی تفاوت.یاد گرفته م از آدمها بگذرم.آنان را به حالِ خودشان بگذارم.

یاد گرفته م برای خوشایند دیگران،کاری نکنم.

یاد گرفته م تنهایی،بخودم امیدواری بدهم.و همچنین دارم یاد میگیرم که هیچ کسی به درد روزهای تنهایی ات نمیخورد.


روزها در پی هم میگذرد.

و من دارم یاد میگیرم عاشق خودم باشم.اشتباهاتم را به هیچ جایم حساب نکنم و آن را بپذیرم.

یاد گرفته م موسیقی خوب گوش کنم.همین چند دقیقه پیش نوشتم که موسیقی مانند مُسَکِن می ماند! شاید درد را خوب نکند،ولی آرام میکند!

یاد گرفته م دوست بدارم.بدون آنکه توقع دوست داشته شدن داشته باشم.

یاد گرفته م تنها خودم،میتوانم خودم را نجات دهم.


روزها در پی هم میگذرد.

از اندوه های من بخاطر میم. هیچ کم نشده.اما کنار آمدن را بلد شده م.

گفته بودم که آدم وقتی زیادی خسته میشود،ترجیح میدهد به همه چیز بخندد! خب خیلی ها هم بی تفاوت و سرد به همه چیز میشود.

یاد گرفته م غم های من تنها و تنها مربوط بخودم هست.

یاد گرفته م قضاوت،محکومیت می آورد.


روزها در پی هم میگذرد.و من بی تفاوت تر و سرد تر به همه مسائلی میشوم که دیگر از عهده من بر نمی آید که درستشان کنم.

و هنوز یاد نگرفته م که عاشق شوم.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.