-
117-
1395/01/27 01:09
ف. عزیز! چند ساعت قبل عروسی شوهرسابقت بود! این عروسی اش هم مثلِ عروسی قبلی ی که تو عروسش بودی،نرفتم.با این تفاوت که اون موقع کلی گریه کردم که چرا نمیزارن بروم و اینبار خودم نخواستم که بروم! میدانی!دلیل نرفتنم هم یه سو برمیگشت به تنها ماندن مادرم در خانه و نارضایتی اش و دلیل دومی اش این بود که دلم نمیخواست یه مشت ادم و...
-
116-
1395/01/25 23:29
امروز داشتم تو حیاط به گلها نگاه میکردم که چشمم به گلی خورد که اسمشو نمیدونم.باخودم گفتم کاش که گله میتوانست حرف بزند! آنوقت باهاش درد دل میکردم!گلبرگاشو نازو نوازش میکردم! ازش مواظبت بیشتری میکردم! بعد یاد داستان شازده کوچولو و گلش افتادم! شازده کوچولوبه گلهای دیگه میگه:«شما هیچ به گل من نمیمانید.شما هنوز چیزی نشده...
-
115-
1395/01/24 00:01
یکبار با یه وبی آشنا شدم که یک دخترکی همسن خودم ،البته دانشجوی ترم اولی مینوشتش! دخترک از احساس هایی مینوشت که خعلی بنظرم پاک می آمد! از نارضایتی از محیط دانشگاهش....آدما و دانشجو هاش ...از اینکه دخترای همسن خودش بارفتارشون ابروی دخترارو میبرن...مینوشت! دلم میخواست بدونم آیا بعد گذشت چند سال بعد بازهم همان نظرها...
-
114-
1395/01/23 23:50
آموخته ام که گاهی،دوست داشتنی بودن و مورد رضایت همه بودن اشتباهه!، گاهی برای موفقیت باید مورد تنفر واقع شی!! البته من فقط آموخته ام ! ولی جرأت عمل کردن بهش رو ندارم! من از طرد شدن میترسم! از تنهایی! از اینکه خعلی ها دوستم نداشته باشن... برای همین تا حالا به هرچه گفتن.گفتم چشم!.برای همین یک دخترک ترسو هستم که بیشتر...
-
113-
1395/01/21 17:28
پدرم امده و میگه :پیر مردها رو از تو پارک جمع کردند و کارت هاشون رو گرفتن و اعلام کردند دیگه افاغنه حق ندارند تو این پارک تجمع کنن... نه اینکه ازین خبر ناراحت شده باشم نه! فقط احساس خفگی بهم دست داد!ناامید شدم!و حس کردم که دنیا دیگه جایی برای من ندارد!! +لعنت به دخترهایی که پُز دوست پسراشونو میدن!لعنت به دخترایی که...
-
112-
1395/01/20 01:14
من اگر یک روزی از روزهای عمرم حتی مدرس زبان،معلم و ...بشوم که تسلط کامل داشته باشم به زبان انگلیسی و... هیچوقت هیچوقت درخداحافظی هایم از کلمه"بای"استفاده نمیکنم! از این کلمه متنفرم.یه سردی خاصی توش هست!!یه حالت مزخرفی درچهره ی کسی که این کلمه رو هنگام جدایی به کارمیبره تو ذهنم میاد!! اصلا استفاده از کلمه های...
-
111-
1395/01/19 00:33
+امروز ازاینکه یک خاریجی نمیاد عاشق من بشه و بعد منو ببره خارج!! کلی غصه خوردم! +خدیجه عزیز! امروز ازینکه دوباره دیدمت خوشحال شدم.امیدوارم فکرنکرده باشی چقدر دخترساده لوحیم! وقتی در مورد مادرم حرف زدم،فقط میخواستم بفهمانم به مادرت وقتی برای تسلیت هردو بار نیامده نزد پدر ومادرت،فقط برای این است که کلا جای نمیرود! وقتی...
-
110-
1395/01/18 01:26
آدمها چیزهایی رو میفهمند که "دوست دارند" ، نه چیزهایی رو که "باید بفهمند"! و بیشترمشکل ها هم از همین "بایدها رو" نفهمیدن است! + یک مؤنث خبیث ، ترسناکتر از یک مذکر وحشیه! برای همین من از جنس زن در اقوامم بیشتر از مردهاشون میترسم! میدانی! هیچکس مثل تو نیست! واین غم انگیز است! برای منی که...
-
109-
1395/01/17 00:42
داشتم به این فکر میکردم که اگه درانگلستان به دنیا می آمدم شاید باسوادتر بودم! نه به این دلیل که میرفتم مدرسه نه! به این خاطر که زبان مادریم انگلیسی بود! ومن انگلیسی بلد بودم! + امروزیکم کلافه بودم! از حس ِ بدی که نسبت به خودم داشتم.از ذهنم که درگیر بود... هی با خودم فکرمیکردم که نمیتونم تمام عمرم اینطوری زندگی کنم!...
-
108-
1395/01/15 19:43
می دانے! دلتنگ که باشے دنیا هم مثلِ دلت کوچک و تنگ مے شود! دلتنگتم! و هیچ جای دنیا دلم را وا نمیکند که نمیکند!
-
107_
1395/01/15 00:08
+نمیدونم چه حکمتیه که هر وقت دلم میخواهد با یکی حرف بزنم هیچکس نیست! ولی وقتی میل سخن با هیچ بشری رو ندارم،همه هست دقیقا همه هستا!! +همین چند لحظه پیش و الان،دلم یهو به دلیل خعلیییی کوچولو!دلم برای داداش دومی بزرگترازخودم(دومی کوچکترم نه! من دقیقا وسطی ام)!! تنگ شد! تا حالا اینقدر برای افراد خانواده ام دلم تنگ نشده...
-
106-
1395/01/13 00:02
برای اولین بار درطول عمرم،خواستم برم یک رِژ لب(امروز فهمیدم که درستش،رُژ ه!) بخرم،ولی قیمت هاش از قیمت یک کتاب خوب هم بالاتر بود !! دست و دلم به خریدنش نرفت و همان لبهای بی رنگ و خشکم را ترجیح دادم!! **یک بار یه جمله شبیه این خواندم: آدمها تا زمانی که ازشان سوال نشود داناست! و من ازهمین جا با صدای بلند اعلام مینمایم...
-
105-
1395/01/12 00:07
روزی که گذشت،یکی از آن روزهایی بودکه توش هی احساس خوشبختی کردم! بخاطر رفتار مادرم،وقتی برای خمیرهای ور رفته و ظاهر کج و کوله"بولانی"ها دعوام نکرد و گفت که میتونم تاشب باهاشون ور برم و اینطوری یادمیگیرم درست کنم!و هی با تکرار مداوم موفق میشم ! بخاطر لبخند پدرم و گفتنِ"سلام دخترجانیم" وقتی که در حیاط...
-
104-
1395/01/11 00:31
تو جامعه ای که زندگی میکنم،نمیتوانم زیاد روی تعریف ها و...بقیه حساب کنم! ادمهایی احساساتی که زودتغییر عقیده و دید میدهند الان از چیزی ام خوششان میاد و تند تند شروع میکنند به تعریف و تمجید وحتی پرستش!بعد که کمی احساساتشان فروکش نمود و بادید عقلانی تر و دقیقتر نگاه کردن،شروع میکنند به فحش نثارکردن و به زمین کوبوندمان و...
-
103-
1395/01/10 00:23
باید یاد بگیرم که سکوت کنم! که درمورد چیزی نظرم رو تحمیل نکنم! که در مورد چیزی که بلدم و ادعایی نداشته باشم...که بلد نیستم هم! که درست گفته ،هر که ،که گفته:"آدمایی که کمتر میتوانند!،ادعاشون بیشتران!" "که سکوت.سکوت و سکوت سرمشق امسالم باشه" **میدانی! یکی باشد باید! یکی که وقتی دلت از آدمهای دور و...
-
102-
1395/01/09 12:59
همه دخترها که نباید "عالی،زیبا،خوش هیگل و قد بلند "باشند! دنیا به یک دخترک سادهِ کمی تپل ِقد کوتاه ِمعمولی با موهای نسبتا فر کج کوله هم نیاز دارد!ندارد!!؟
-
101-
1395/01/07 10:55
من باید عادت کنم به رفتارهایش... عادت کنم به گیردادن های الکی اش که با عقلِ سلیم هیچ بند و بشری جور درنمی آید! عادت کنم به تو ذوق زدن هایش آن هم درست لحظه ای که اوج ذوق کردنم هست! عادت کنم ازنگرفتنِ و حق نداشتن و انجام ندادن هرآنچه که خوشحالم میکند و چون حتما حتما هرآنچه که خوشحالم میکند با خواسته او درتضاد هست و من...
-
100-
1395/01/07 00:16
امروز فهمیدم که غم بزرگ اکثر دخترهای همسن وغیرهمسن من،نداشتن دوست پسرخوب است! آنوقت غم بزرگ من،رفوزه یا(روفوضه)شدن ویا نشدنِ برادرکوچکتراز خودم هست!غم بزرگ من 6-7کیلو وزن اضافه ام و منع کردنِ خودم ازخوردن بستنی و شیرینی هست! غم بزرگ من ادامه تحصیل ندادنم هست! غم بزرگ من،بر نیامدن ازپس کارهای خانه و کثیف بودن آشپزخانه...
-
99-
1395/01/06 02:53
فکر میکردم میتونم روی برادر ع. حساب کنم...فکرمیکردم جای خعلی ها را برام پرمیکند...فکرکردم وقتی باشد،من محتاج کمک کسی نیستم و دلم قرصه به بودنش... اشتباه کردم! به همان اندازه که نمیتوانم از مادرم انتظار و توقع داشته باشم خعلی چیزهارو...به همان اندازه هم از برادرم . خعلی حس تنهایی و خالی بودن پشتم رو، میکنم...حس میکنم...
-
98-
1395/01/05 19:46
آنهایی که خواهر دارند،خوشگلترند... http://nikolaa.blogfa.com/post/320 راست میگوید! آنهایی که خواهر دارند خوشگل تر و خوشتیپ ترند...!
-
97-
1395/01/04 20:52
دخترکی که همیشه با غریبه ها کم حرف بوده ولی یک روز،با یکی ازهمان غریبه های آشنا،شروع میکند به حرف زدن درمورد همه چیز! دخترکی که به چند تا جمله بی معنا وصرفا طنز یک یارویی که خعلی شکلک خنده میگذاردتوحرف هایش در فیس، یه عالمه میخندد! و بعد بخاطرخنده هایش تشکر! دخترکی که می رود سر بحث و حرف را حتی با یک پسرغریبه...
-
65-
1395/01/04 01:02
دلم بغل میخواهد! سالهای سال است که هیچکس مرا در آغوش نگرفته.کسی از روی دوست داشتنم،نبوسیده اتم. اصلا هیچوقت شونه ای نبوده که سرم را روی آن بگذارم و های های گریه کنم. من همین امشب،دلم یکهو! آغوش خواست! شونه خواست! و کسی که از روی دوست داشتنِ من ببوستم!که بغلم کند! که بگذرد سرم را بگذارم رو ی شونه هایش... اجازه دهد اشک...
-
95-
1395/01/03 01:27
آنقدرکه نبودے... آنقدرکه نیستے... آنقدر که پنهان بودی از دیده... که گم شدے تو خاطراتم... رفتے... گفتے بیشترعزیزمے شوے که نباشے...که دنبالت بگردم... ولی فراموش شدے... نه من بے وفایم...نه فراموشکار... رسم بر این است که «هر که ز دیده برود،زدل هم برود» و شاید پاک شود ازخاطرات خاک خورده کُنج ذهن حتی!! بیا...باش... بخاطراتت...
-
94-
1395/01/02 13:47
میدونم! میدونم که خعلی دنیام کوچیکه! کوچکه که از بی محلی های خعلی ها ناراحت میشوم...که دلم میگیرد از تنهایی...که خسته میشوم گاهی ازخودم حتی! دلم میخواهد بزرگ شوم! احساس خفگی میکنم تو دنیای کوچک خودم! دلم میخواهد بشکافم این میله های دور خودم را...میله هایی از جنس احساس های ناپخته،احساس هایی که دورم را فرا میگیرند،دست...
-
93-
1395/01/01 15:33
دلم میخواهد یک دخترداشته باشم! یک دخترکه به جای همه ی بچگی نکردن های من بچگی کند! به جای تمام دخترانگی نکردن های من ،دخترانه زندگی کند! یک دختر که خودم موهایش راهرروز شانه کنم.درچهارسالگی یادش بدهم که گاهی رژ زدن گناهی ندارد! برایش دامن های پوفی بی آستین و یقه بخرم و بهش بگویم آزاده هرروز توی خانه،جلوی خودم حتی یقه...
-
92-
1394/12/29 01:46
خب اینم ازآخرین شنبه 1394! چقدر امسال خوب بود.اینکه میگم خوب،منظورم این نیست که همه چی عالی بود،یا به خعلی آرزوهام رسیده باشم،یا حتی به خعلی ازتصمیماتی که گرفته بودم ،جامه عمل پوشانده باشم! اتفاقا چند ماه اول سال،بیشترازهمه روزهای عمرم،ناامید وخسته بودم،آنقدرکه یه وب بازکرده بودم و توش از ناامیدی فریااااد میزدم! امسال...
-
91-
1394/12/28 00:41
**به گمانم «عزت نفس داشتن» این باشد که اگر کسی بگوید«وای!یعنی تو بامد پارسال لباس میپوشی که لباس نو نخریدی؟!» و من بگویم«خب عاره!مگه چه اشکالی دارد!؟» و او هم بگوید«آره!اشکالی نداره،تازه ساده بودن شیکتره!» ومن احساس کنم که چون دختری مدگرایی نیستم و کسی ازمن خوشش نمی یاید،همان لحظه جلوی احساسم را بگیرم و بخودم بگویم:...
-
90-
1394/12/27 10:23
من بایدقبلِ همان سالهایی که «احمد ظاهر»سنش به بیست میرسیده! به دنیا می آمدم،باید تو سن هفده سالگی عاشقش میشدم! عاشق آهنگ هایش حتی! باید تو همان سالها میبودم که وقتی میخوانده:عاشق شده ای ای دل،غم هایت مبارک باد... من واقعا واقعا مزه وطعم شیرین و تلخ این جمله را میفهمیدم و میچشیدم !،و هی با شنیدن صدایش و این آهنگی که...
-
89-
1394/12/26 21:06
**اینکه از آدمکهای مجازی انتظاری مثلا درحد سراغی ازت گرفتن،داشته باشی مثل این است که ازاسب انتظار داشته باشی مثل الاغ عرعر کند!! **امروز با برادرک و پدرجان تو خیایان بودیم که برادرک بادیدن آقایی!از چند متری لبخند زد و دستش را بالا برد به نشانه سلام و ازهمان فاصله چند متری!«سلام آقا »گفت! بعد که ازکنارش گذشتیم و...
-
88-
1394/12/24 22:05
به نظرم چه رشته تحصیلی ی برای دخترکی که خعلی تند و بی پروا انتقاد میکنه و هی هم همه را نصیحت میکنه خوب هست!؟ :\ من اگه به تحصیلات عالیه میرسیدم،از آن دسته منتقدای تند دولت کشورم میشدم که هرسال و هرماه و هرهفته و هرروز،زیرتیغ انتقاد وافشا میبردمشان و حتما حتما زیر تیغ خفه کردنم،بلاخره یک روز،جانم را میگرفتن! پس چه بسا...