-
58_
1394/11/27 00:29
یکبار،چند ماه پیش شبکه افق یه مستندی پخش کرد به اسم«مسعودافغان» فکرکنم توسط یک فرانسویی ساخته شده بود... وقتی داشتیم باخانواده مستند رو نگاه میکردیم،وسط مستنده بوده که بابام گفت:مسعود شجاع بوده و... ولی با هزاره ها... فکر کردم میخواهد بحث قومیت را پیش بکشد و سریع وسط حرفش پریدم و گفتم:هرچه که بوده ،بوده،مهم اینه که با...
-
57_
1394/11/26 14:47
تو یکی از گروه های دخترانه ای که تو یکی ازاین شبکه های مجازی بود،دوستی دعوتم داده بود... مدیر گروه دخترکی بود یک سالی بزرگتر ازخودم او داشته هایش را میگفت! به قول دخترکی دیگه ای!به رخ ما هامیکشید هرچند به طور غیرمستقیم! منی که عادت ندارم به کسی حسادت کنم زیاد! حسرت داشته های اون به دلم می ماند و کمی هم برای خودم...
-
56_
1394/11/25 13:01
چقدر حس میکنم خالی ام از زندگی! کارم خوردن و خوابیدنه... وچقدرم حس خستگی دارم... چه زندگی خوبی !!به به +: متنفرم از این احساس های خام و نپخته ام از این احساس هایی که مدام دلگیرم میکند شادم میکند افسرده ام میکند از این احساس های پر ازسرگردانی... این احساس های بی سباط ... خسته ام...میشد کاش اصلا احساسی وجود نداشت...
-
55_
1394/11/24 20:14
خوب بود اگر همه زیبا رو ها ،بعد مرگشان جسدشان تبدیل به اسکلت و استخوان نمیشد!! زیبایی که ماندگار نباشد به چه می ارزد!!!
-
55_
1394/11/23 15:58
چقدر بازی کردن خوبه... چقدر بچه بودن شیرینه! باید هرروز یه وقتی را برای بازی کردن اختصاص بدهم! مخصوصا بازی هایی که توش تحرک زیاده مثل فوتبال،والیبال و یا حتی دویدن های الکی... وقتی بازی میکنم،حس میکنم دنیا آنقدرهاهم جدی نیست!یا ادم بزرگها حتی خوشبحال آن بچه هایی که هرروز میرند مدرسه و چند ساعتی هم دسته جمعی بازی...
-
53_
1394/11/21 14:46
زندگی جالبی ندارم... فقط تمام تلاشم این است که (خودم)را پس بگیرم... میدانی! او مرا از خودم گرفت و من دلم خودم را میخواهد!
-
52_
1394/11/19 23:40
میشود که باشی؟ حتی فقط یادت هم کافی ستـــ ... فقطـ باشــ ... آخر میدانی؟ تو... متفاوت ترینی برایم... میان همه تکرار های روزانه ام +++++++++++ ای لذت بخش ترین ، دلتنگی و زجر دنیایم... با من کمی مدارا کن... ++++++++ شعر میشوی فقط ... شاید سهم من از تو... فقط شعر شدنت بود... ++++++++ چه غم انگیز استـــ ... عمری زندگی...
-
51_
1394/11/19 01:00
تا سال ۸۴ما تو روستای دودهک زندگی میکردیم... (یادمه وقتی چهارسالم بود،یک روز مادرم بهم پول داد که بروم نان بگیرم ) من هم که دخترکی باهوشی بودم،اون موقع ها جثه و قدم بیشتر به شش ساله ها میخورد تا چهار ساله ومادرم همیشه میگه که تو شش ساله که بودی همه فکرمیکردند ،هشت سالته! همیشه هم خعلی ها منو با دو تا برادرای بزرگم...
-
50_
1394/11/18 02:24
او هم انگار میخواهد برود بگذار که ، برود... همه بهانه اشــ برایـ ، رفتن« دلِ تنگ تو» استــ ... من هم رفتم... گذاشتی که بروم همه بهانه امـ ،برایــ رفتن دلِ تنگی ام برایِ تو بود... +++++++ به التماس آلوده نکند تنهایی یَت را... آدمهایی که به التماسِ تو کنارت می مانند رفتنی ترین آدمهاست...! ++++++ یک روز......
-
49_
1394/11/18 02:00
خدایا! هیچ وقت،هیچکس را از خوب بودنش پشیمان نگردان...!
-
48_
1394/11/16 22:13
-
47_
1394/11/15 21:30
امروز عجب روز پر دردی بود!! مردم و زنده شدم از دل دردی...امروز ازاینکه یه خواهر نداشتم گریه ام گرفت... افتادم گوشه خانه و از درد می پیچیدم به خودم، آنوقت دلیل بیماری ام را با برادران و حتی مادرم،سرما خوردگی اعلام کردم!! آخر تنهایی همینه نه؟؟ +:خوش به حالت... حداقـلـشــ ... برایـــ دخترکی... شعر شدی...!
-
46_
1394/11/15 00:57
وقتی که پرم از فکرهای احمقانه و انبوهی از دلخوری ها و نگرانی ها،چقدر خوبه که میشود با گوش دادن دعای عهد آرام گرفت و یا با خواندن دعای جوشن کبیری... آنقدر آرام میکند و بی تفاوت به غم و فکرها که ،هی دل آدم میخواهد فقط با دعا از روی سبکی گریه کند... البته فقط به شرطی که باتمام وجود باورکنیم نوا و کلمات زیبای معنوی دعاها...
-
45_
1394/11/14 00:11
ق عزیز! این شبها نمیدانم چه مرگم هست!؟ مدام بغض میکنم و از خعلی ها متنفرمیشوم... میدانی! یکی از خصلت های بدم شاید این باشد که زود وابسته میشوم...به خعلی چیزها و خعلی کس ها! و دارم فکرمیکنم که به حرف زدن با نجمه هم وابسته شدم... این را این چند روز یا این چند هفته فهمیده ام. میدانی! دلم حسابی پر است ... احساس میکنم...
-
44_
1394/11/12 22:32
دلم خعلییییییی گرفته... دلم خعلییییییی پره... دلم گریه میخاد...
-
43_
1394/11/11 23:53
دلگیرم... ازدلم! از «سادگی هایی» که «حماقتم »شد... از آدمهایی که دوست داشتن شان،اشتباه بود... از «خوبی هایی» که« وظیفه ام »شد... از همه ی «کمترین هایی»که «لیاقتم»شد... دلگیرم... از«مُدارا»با آدمهایی که متنفربودن ازمن... از«توجه»به آدمهایی که «بی توجه»بودند نسبت به من... از«دست شستن خواسته خودم»برای خواسته دیگری......
-
41_
1394/11/09 23:29
من میتوانم تو را از دور دوست داشته باشم... میدانم جلوتر که بیایم یا باید بسوزم و خرد شوم یا دیگر تو را دوست نداشته باشم... بگذار من از دور دوستت داشته باشم... از گوشه ی تنهایی خودم... ازهمینجا،که کوه دلتنگی و حسرت آوارشده رو دوشم... از میان همین دنیای کوچک خودم،که هیچوقت به بزرگی دنیای تو نمیرسد... بگذار دوست...
-
40_
1394/11/09 01:06
گذشته ها رو باید فراموش کرد ،چون گذشته... ولی تمام بدی های گذشته،اینه که بدی های گذشته ام،تو زمان حالم زیادی تاثیر داشته!!
-
39_
1394/11/08 16:37
امروز داداشم باهام طوری برخورد کرد که کلی به غرور نداشتم!!برخورد... با خودم گفتم خدا نکنه یک روزی محتاج کمک برادر بشم!که مدام منت بذاره و تخریبم کنه الان خداره شکر نیازی بهش ندارم چون بابام تکیه گاهمه بعد خدا،ولی میترسم ازینکه یک روزی مجبور بشم خرجم رو از برادرام بگیرم و یا نیازمند و محتاج کمک اونا بشم... دلم نمیخاد...
-
38_
1394/11/08 01:25
بانو؟ _:هان؟! میدونی از چیت خوشم میاد ؟! _:نه از چیم؟!! اینکه با تمام عیبات خودتی! _: :)))))) اندر خیالات و توهمات من!! دوست دارم یک نفر تو زندگیم یک روزی اینا رو بگه بهم!! :)) سعی کردم و میکنم خودم باشم... قبلترها بطور وحشتناکی ازخودم فرار میکردم و دلم میخواست شبیه فلان دختر باشم و مدام از روبه رو شدن با ضعف هام هراس...
-
37_
1394/11/07 12:18
من به وجد می آیم وقتی می بینم هنوزم احترام گذاشتن به یک آدم پیر و کار گر بنایی،منقرض نشده!! من به وجد می آیم وقتی از خیابان که میگذارم پسرای جوان ،ازکنارم که میگذرند،سرشان را پایین می اندازند و زُل نمیزنندتو صورتم... من به وجد می آیم وقتی هنوزم کاری انجام دادن برای رضای خدا و بخاطر انسانیت ،رواج دارد و همه فقط به فکر...
-
36_
1394/11/06 01:33
خعلی دوست دارم گل دوزی یاد بگیرم! با خودم امشب فکر کردم که فردا حتما شروع میکنم... نباید سخت باشه،چون مادرم بخوبی بلده بدوزه و گلدوزی کنه... یکبار یه جایی خواندم که گلدوزی باعث میشه آرام بشی و آرامش بخشه!! قبول دارم این حرف را... خدا کنه فردا پشت گوش نندازم و برم سراغ یاد گرفتنش،واقعا دلم میخاد یادبگیرم و بعد به...
-
35_
1394/11/05 00:21
هوای امشب کاااااملا مهتابی است و ستاره ها چشمک زنان تو آسمان... اوایل زمستان فکرمیکردم امسال کلییییی برف میبارد وبرف زمستان های سالای ۸۴_۸۳رو باز تجربه خواهیم کرد...ولی زهی! خیال باطل!!!!! برف فقط چند روز اواخر پاییز آمد و ماه دی اصلا باران هم نبود انگار،چه برسد به برف... روزی که گذشت هوا کاملا بهاری بود و معتدل!!!...
-
34_
1394/11/03 23:05
-
33_
1394/11/03 22:41
بیشتر اتفاقهایی که من توی ذهنم ،سعی میکردم تصوری خوبی ازشون داشته باشم،موقع وقوعشون آن چیزی که من میخواستم،پیش نمی آمد و نمیشد،برای نمونه:عیدایی که من انتظار داشتم دید وبازدید خوبی بشود،ولی کاملا بر عکس میشد.درمورد مهمانی و غذا پختن و پذیرایی هم همینطور... مسافرت رفتنی...لباس خریدنی...دیدن کسی... همیشه تصور خوب من...
-
32_
1394/11/02 22:22
«ق هرگز نمیتواند آن کسی باشد که من میخوام...وقتی خودم آن کسی نشدم که میخواستم!» ++++++++++ من نمیتونم از خودم بیش از این انتظارداشته باشم...وقتی بلدنیستم برای خواسته هام تلاش کنم،پافشاری کنم وقتی یادم ندادن ویاد نگرفتم که هرچه را که نیاز دارم ازکسی که میتونه نیازم رافراهم کنه،بخوام...وقتی یادم ندادن «طلب»کنم! ......
-
۳۱_
1394/11/01 21:55
راستش من هیچوقت از اسمی که داشتم راضی نبودم... ازهمان سالهای دوران ابتدایی،که ربطی به قبول داشتن خودم و نداشتن خودم ،نداشت... سالهای دوران ابتدایی که برخلاف الانم دخترکی با اعتماد به نفس بالا و خعلی به خودم مفتخر!!بودم،باز از اسمم راضی نبودم... والان که دخترکی با اعتماد به نفس پایین و خجالتی و کمی هم انزوا طلبم،از...
-
29_
1394/10/30 23:32
به نجمه گفتم:دلتنگشم... گفت:ولش کن...هیچکس ارزش دلتنگی ات را نداره،بخصوص کسی که هیچ وقت نیست... ق عزیز! به نظرت درست میگوید نجمه؟؟؟ دلتنگی برای آدمی که هرگز قرار نیست کنارت باشد ،درست است؟؟ به هر حال دل است دیگر... حرف حساب نمیفهمد... +: نبـــودنتـــــــــ را خیالیــــــِ نیستـــــ فقـــط ، شــــب های...
-
28-
1394/10/29 07:22
کاش... و ای کاش... می شد جاهایمان را باهم عوض کنیم... آنوقت،تو کفش های مرا میپوشیدی... و با آن راه میرفتی... و دلیل تمام رفتن هایم را... نه فقط که می فهمیدی...که آن را حس میکردی... ومن...!، می فهمیدم تمام احساس هایت را... نه فقط می فهمیدم... که درک میکردم...
-
27-
1394/10/28 23:20
بعضی وقتها،بعضی کلمه ها و یا جمله ای،بدجوررررررررر حسرت دل آدم رو تازه میکند،مثل نمک روی یک زخم عفونت کرده،دل آدم را میسوزاند... مثل همین جمله،که تو میتونی ادامه تحصیل بدی، ... وقتی این جمله رو میشنوم،دلم بدجورررررر میسوزد،حسرتی ته ته دلم فوران میکنه که مجبورمیشوم،با اشک خاموشش کنم... مثل کلمه،زبان انگلیسی، که من را...