-
209_
1395/06/25 00:12
عذاب وجدان حسی بدی است! مدام توی گوشم وجدانم میخواند: آدم بدی بودی!منتظر آدم خوب هم نباش! هر انتظار خوبی و یا آمدن و بودنِ ادم خوبی که داشته باشم همین جمله را در گوشم می خواند: آدم بدی بودی!منتظر آدم خوب هم نباش! حالا با این بهانه،هر بدی ی که دیدم از هرکسی،حق اعتراض ندارم! می گویند چیزی که عوض داره گِله نداره!
-
208_
1395/06/18 22:53
دلم مسافرت میخواهد...یک مسافرت طولانی... هوا،امروز پاییزی بود،نم نمکی باران آمد ،الان هم نسیم پاییزی هر از گاهی می ورزه... من هوای غمگین پاییز را دوست دارم! خدایا! همه آدمهای خوبی که با لبخندشان شادم کرد ه اند را ، خوب نگه دار! کاش آدمهای خوب همیشه خوب بمانند!
-
207_
1395/06/16 21:45
داشتم به دختر فروشنده ای که داخل فروشگاه لباس بود فکر میکردم... و خودم را سعی کردم جای او ببینم...صبح می رود فروشگاه،بدون هیچ نگرانی از وضع وطنش کارش را انجام میدهد...شب بر میگردد،بدون نگرانی انتحار و یا خبری از کشته شدن هموطن هایش...با هموطن هایش حرف میزند ، از کنارشان رد میشود...و نگران هیچ نگاه تحقیرکننده ای از...
-
206_
1395/06/14 23:18
دیالوگی از سریال قصه های جزیره. عمه الیزا : باید بدانی آدم مدت کمی جوانه و مدت زیادی پیر! باید یک روز از روزها که دختر دارشدم،و بعدهایش پیر،برای دخترم در وصیت نامه ام نامه ای بنویسم به این مضمون: دخترم! هیچوقتِ هیچوقت باور نکن اگر کسی به تو گفت که بدونِ تو می میرد.ی ک روز یک نفر پیدا شد که چنین حرفی را به من زد.در...
-
205_
1395/06/11 21:24
یک آغاز احمقانه و پایان احمقانه تر... شاید در یکی از روزهایی که خیلی موفق است یکهو هوای اینجا به سرش بزند. به قول خودش دست زن انتخابی اش! را بگیرد برای سفر و گردش چند مدتی بیاید اینجا! شاید در آن یکی از روزهای خیلی موفقیتی اش من اصلا موفق نباشم! آنوقت هر از گاهی که نگاهش به نگاهم میخورد، توی چشم هایش سرزنش همراه با...
-
204_
1395/06/10 00:36
گاهی همه فکرم میرود سمت اتفاقات گذشته و اتفاق های نیفتاده آینده،آنقدر غرق میشوم تو همان افکارهایم که پاک زمانِ حال از دستم در میرود. و روزی در زمانِ حالِ آن روز،دلم میخواهد دوباره میتوانستم برگردم زمانِ حالِ الانم! افکار خیلی قدرتمند است.من این قدرتمندی اش را با تمام وجودم احساس کردم و بیشتر اوقات میکنم. امروز داخل...
-
203_
1395/06/07 11:58
انگار هنوز مورد توهین قرار گرفتن توسط این همه آدمهای بافهم و شعور و باسواد(!)برایم عادی نشده ...ولی میشود...رفتارهای تکرار امیز و حرفهای تکراری عادی میشود.آنوقت وقتی دخترک صدو پنجاه سانتی میخواهد از اینطرف خیابان به آن طرف خیابان رد شود باشنیدن : رد شو افغانی !آنهم از مردکی که اصلا به او ربطی نداشت رد شدن یا نشدنش ،نه...
-
202-
1395/06/07 01:19
ساره ساره از گریه ای میگفت که بخاطر محبت و مهربانی و توجه معلم های سوئد یش بوده... و من فکر میکنم به خوبی ""ق" و گریه ام میگیرد.بخاطر ندارم جز محبت پدرم و گاها "ق" کسی دیگری بوده باشد در زندگیم که انقدر محبتش عمیق و یا زیادی بوده که برایش گریه کرده باشم. + امشب بچه "ص" که بغل بابا یی...
-
201_
1395/06/05 11:58
وفا دار بودن به خود،پایدارماندن به چیزی که میخواستم بشوم و تلاش در راهش.گاهی فکرمیکنم تنها عاملی که نجاتم داد-علاوه برموفقیت تحصیلی- لحظاتی که گریه کردم وتمام لحظات سخت و بد هیچوقت، خودم را برای کسی عوض نکرده ام. تلاشی برای دوست داشته شدن از جانب کسانی که بیشترازهمه دوستشان داشتم با تغییر خودم،نکرده ام.برای چیزی که...
-
200_
1395/06/04 22:25
تجربه ای که هر روزم تکرار میشود: آدم تا وقتی یاد نگیرد،خود را ""عمیقا "دوست بدارد،هیچوقتِ هیچوقت نمیتواند دیگری را "عمیقا "دوست بدارد!
-
199_
1395/06/01 21:55
ایرانی ها را باید دوست داشت.نه برای انسان دوستی شان!نه برای مهمانی نوازیشان!نه برای با فرهنگ بودنشان!نه برای زبان چرب و نرمشان!نه برای تعارف های زیادشان! نه برای خیرخواهی زیادیشان! نه برای ... بلکه فقط برای همه وبلاگ ها و وبسایت هایی که به ``زبان فارسی`` مینویسند،دوست شان داشت!!
-
198_
1395/05/30 01:51
باید بلد بود ``رفتن `` را ! ``برنگشتن ``را! ``دل نبستن``را !
-
197_
1395/05/29 15:15
تمام این سالها از" او" ترسیده ام.تمام این سالها از اینکه او جلوی فلانی ها"خفتم" کند ترسیده ام. تمام این سالها یه گوشه را چسبیده ام که مبادا بخاطر چیزی سرزنشم کند... تمام این سالها آنی بودم که او میخواست،خودم را ، خواسته هایم را،فکرهایم و ...سانسور کرده بودم. تمام این سالها عقده ای در درونم جمع شده...
-
196_
1395/05/27 02:10
با وانت و بلند گو دور شهر داد میزدند: تشیع جنازه شهید عسکر... مدافع حرم در فلان جا و فلان مکان! شاخ در آوردم! آدمی که تا دیروز بهش تف هم نمی انداختن امروز با مرگش مهم شد! شهید شد! و با بلندگویی از مردم خواسته میشد به تشیع جنازه اش بروند! برایش نوحه و سینه بزنند! همین آدمی که پول یک روز عرق ریختنِ برادر بیچاره ام را...
-
195_
1395/05/25 04:25
به خانمه ایرانی زنگ زدم که بیاید و نگاهی به قالین درحالت بافتم بیاندازد... میپرسد:چیکارم میخای بکنی! باید در جوابش محکم و قاطع میگفتم:میخوام بخورمت! شنیده بودم به ما اعتماد ندارند.ولی نه تا این حد آدمخواری! خوب است آدم نفرهای زیادی داشته باشد که هرشب یادش کند و پیام بفرستد :امشب نیستی چرا؟روشن کن! باد خوبی می وزد.خعلی...
-
194_
1395/05/23 19:58
یک روزهایی هست که تو حالت خوب است.از خودت راضیی.برایت مهم نیست که فلانی از تو بهترتر است،که قدش،هیکلش،سوادش،خانواده اش... .که درست زیر دماغت یک جوش گنده بیرون زده باشد و تو عین خیالت هم نباشد و با لبخندی تا بنا گوش از کنارخعلی ها رد شده باشی.که برایت مهم نباشد چه کسانی چه بدیِ به تو کرده .که مثل قبل غذا خوردن برایت در...
-
192-
1395/05/21 19:29
نمیدانم! ولی خیلی ها هستند که قد کوتاه اند.خیلی ها هستند که مهاجر و در به دراند.خیلی ها هستند که سواد ِ"الف" و "ب" ازهم تشخیص دادن را هم ندارند.خیلی ها هستند که قیافه شان از دید اکثریت زیبا و دل پسند نیست.خیلی ها هستند که فقیرند،خانه خوب ندارند،زندگی خوب ندارند...مثل اکثریت مردمهای هزاره...
-
191_
1395/05/21 19:11
آدمها چقدر "تغییر"میکنند... آدمها از" بد" تبدیل به "خوب" میشوند... آدمها از "خوب "تبدیل به" بد "میشوند... و چقدرنادرند ادمهایی که از"بد" تبدیل به "خوب" شوند!
-
190_
1395/05/20 16:24
میدانی! هیچوقت نتوانسته بودم روی مادری اش حساب کنم.هیچوقت نتوانستم خودم را راضی کنم که بهش بگویم موهایم را بباف.درز لباسم را بدوز.گرسنه ام هست چیزی برایم بپز.فلان آشپزی را بلد نیستم دستور پخت را بگو.مهمان می آید غذا را خودت بپز ممکن است غذای من خوب نباشد.فلان مسایل دخترانه احکامش چیزیست! ... هیچوقت روی مادری اش...
-
189_
1395/05/19 21:55
-
187_
1395/05/19 17:41
دیروز در راه دوشنبه بازار،باباجان در مورد س وخاستگاریش با من حرف زد. چیزی زیادی نگفت ،فقط در چند جمله. لابد شاید انتظار داشت من هم چیزی بگویم. اما من سکوت کردم.نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم.برعکس خیلی چیز ها بود که باید درموردش با او حرف میزدم.ولی ترجیح دادم سکوت کنم. در مورد ج. و .خ. انتظار نداشتم از آنها .از...
-
186_
1395/05/11 17:25
داشتم فکر میکردم همه بدبینی های من،بخاطر ناتوانی ام هست...ناتوانی ام ...ناتوانی مان...
-
185_
1395/05/08 02:21
یک روز... همه چیز عوض میشود. یک روز... من،دیگر من سابق نخواهم بود. یک روز... عمیقا شاد خواهم بود. یک روز... قید خیلی ها را خواهم زد. یک روز... من دیگر من سابق نخواهم بود. یک روز می رسد که همه چیز عوض میشود.
-
184_
1395/05/04 00:16
موهایم را کوتاه کردم. دلم میخواست میتوانستم موهایم را مثل یک سرباز کم و یا کچل کنم! موهایی که حتی به درد زیبایی ام هم نمیخورد،را چه کار آید اضافی! موهایی رو که هیچوقت از داشتنش لذت نبرده باشی رو باید از ته بزنی. موهایی که نتوانی برای دل خودت مدلش بزنی و یا به دلخواه حالت بدهی را باید از ته بزنی. موهایی که نتواند...
-
183_
1395/05/03 21:52
امروز رفته بودیم برای عکس و انگشت نگاری ،برای گرفتن کارتهای شناسایی و یا همون آمایش ۹_۱۰ نمیدانم چرا باز یه حس طلبکارانه ای داشتم.احساس میکردم همه حقم رو خورده اند!... یک ساعت و نیم منتظر ماندیم.حتی یه کولر هم نداشتن،به آقاهه گفتم پشت چشمتون ابروست! گفت زیادی حرف میزنی ها! ترسیدم! بعدش تو دستام لرزشو به وضوح میدیدم......
-
182_
1395/05/01 13:32
دلم میخاد برم کلاس نقاشی :/ هعییی روزگار نقاشم نشدیم :/
-
181_
1395/04/29 01:05
میدانی! باید رفت.باید از جایی که خنده یه دخترک در خیابان یا کوچه ای میشود نشانی از هرزگی رفت...! باید از جایی که همه را با یک نگاه می بینن من چادری و دخترک ساده را هم هرزه میپندارند،رفت...! باید از جایی که سفیدی گردن دخترکی ، مرد غولی را به گناه می اندازد،رفت...! باید از جایی که عیسی به دین خود و موسی به دین خود نمی...
-
180_
1395/04/26 13:48
برای آدمی مثل من باید یک خیانت خعلی عمیق رخ بدهد تا باور کنم نباید نباید نباید به کسی اعتماد کنم.حتی به برادرم... ته دلم خالی ست. بعضی چیزها آدمو لال میکنه.لال شده ام...جای سرزنش هم نمونده حتی... باید لال شوم.باید دور باشم از خعلی ها.میترسم...به هیچکس نمیشه اعتماد کرد...
-
179_
1395/04/24 00:45
میدانی! خوب است آدم یک نفری را داشته باشد که حتی از حالت چت کردنت هم بفهمد که غمگینی کمی دور از واقعیت هست.میدانم اما ممکن هست! این روزها یک نفر هست که میفهمد ناراحتم.از اینکه میفهمد غمگینم بدون هیچ حرف و توضیحی، ازش سپاسگذارم. دلم میخواهد ازش تشکر کنم ولی غرورکی کوچکی ته دلم نمی گذارد . خدا کند که همیشه از این یک...
-
178_
1395/04/21 22:56
یارو به زنش جلوی من میگوید: خررررررر بعدترهایش رو به من میکند و ادعا میکند که از نظر خودش هرکسی میتواند ،مانند حضرت زهرا یا حضرت محمد(ص) باشد و بستگی به خود آدم دارد. و از همه بدتر خوب بلد است رو منبر برود(سخنرانی کند) و نصیحت و امر به معروف کند اما دریغ از یکم عمل و فکر به گفته ها و اندیشه های خودش.(خدا شفایش دهد!!)...