این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

4

:هرجامیریم افغانی ریخته...بلاخره نفهمیدیم اینجا ایرانه یا کابل...هروقت که طرح جمع آوری افاغنه است اینا گم میشن وتموم که شد یهو میریزن بیرون...!

الجمیع این جمله های بالا رو آقای پلیسه مهربون به برادرم امروز فرموده بودن!!

3

به تو فکرمیکنم...

وبعد ذهنم سمت آن زائری کوچکی که زیر آواری دیوار بُتُن مرز ایران -عراق جان داده میرود...

ذهنم سمت اشکهای پدر زائر کربلایش میرود...اشکم جمع میشود...

به توفکرمیکنم...و به غربت وغریبی پدرم...به غربت خودمون...

به همه ی حصارهایی که احساس میکنم دارن  خفه ام میکنند...

به تو فکرمیکنم...

به آسایشت...به راحتیی که بعد لن همه زحمت به دستش آوردی...

به خودم که چه راه طولانیی باید بروم،شایددر نیمه راهی که هیچوقت نرفته ام...جسم نیمه جانم را پیدا کنند

1

مــــــــــن

تــــــو

یادمی گیریم که همیشه 

خواســــــــــــــــــــتنی ها

داشـــــــــــــــــــــــتنی

نیست  ادامه مطلب ...