407_

گاهی

نمیشود دنبال خواسته دل رفت و در امان ماند.

نه حتما...

406_

نمیشود که به کسی بگویی دوستت دارم ، و بعد در عوضش چیزی ندهی.

نمیشود که به کسی بگویی دلتنگتم و بعد از زیر بار مسئولیت حرفت  قصِر در بروی

نمیشود که ...


اگر هم میشد به ما یاد نداده اند هر کس می‌تواند احساسش را بیان کند بدون اینکه قرار باشد در عوضش چیزی بدهد.یاد نداده اند که احساساتمان را بهم بگوییم.رک و واضح.احساسات را ،احساسات خوب را باید گفت.


هر بار که میگویی باید تاوان دهی.که دلتنگشان شده ای...که دوستشان داشته ای...

مجانی نباید برای کسی دلتنگ شد.مجانی نباید دوست داشت... .

405_

یک جایی خواندم:

آدم درونگرا مثل آجر تو کوره پزیه

میسوزه گداخته میشه اما صدایی نداره

بعد از اون سرد میشه

سرد و سخت...


سرد و سخت... .

404_

برای پنجاه سالگیمان،خاطره نوشته هایمان جالب اند و یا خاطره  انگیز...

برای پنجاه سالگیمان،از امروزمان، اثری بجا گذاشت باید

بنظرم نوشته تنها چیز ماندگاره...

403_

اینکه چیزی از مادیات  بطلبی و بخواهی ،ولی بدست نیاوری ناراحتی دارد... اما درد ندارد

ولی اگر ادمی را بخواهید و نرسید بهش...دردش قابل توصیف نیست... .

401_

برای آدمی که دیگر وطنی ندارد، نوشتن جایی می‌شود برای زیستن


تئودور آدورنو



400_

شنیدم که خ .نون. با شوهرش هفته گذشته از ایران رفته اند.

برایم جای غبطه خوردن دارد .نه اینکه از ایران رفته باشند نه.برای اینکه هر دو برای یک هدف تلاش کردند.تصمیم گرفتند و سعی کردند به ان برسند.

زن و شوهر جوانی که از همان اول عروسیشان با هم بودند.اینقدر متحد که جهاز نخریده بودند.و از تصمیمشان فقط خودشان مطلع بودند.

من خیلی کم دیدم زوج های اینچنینی را. اینکه اینقدر رو تصمیمشان ،قول قرارشان از سر رضایت بمانند...


تنهایی هدف داشتن و دنبال کردنش خوبه.اما دونفری لذت بخش تر


399_

برای برادرک حس مادری رو دارم که برای کوچکترین ناراحتی اش،قفسه سینه ام تیر میکشد.

خواهر بزرگ بودن همین است.میشوی مادر دوم.غصه خواهر برادرهای کوچکتر میشود اندوه خودت.

ولی اندوه خود ادم اینقدر که شاهد غم عزیزترین کست باشد درد ندارد...


398_

ادمهای برای همدیگر زندگی میکنند.چرا؟

چون حتی کسی که ادعا میکند کاری به کار هیچ نوع انسانی ندارد  هم کاری به کاری انسانهای دیگر دارد!

آدمها مثل یک چرخه یا بهتر بگویم مثل یک زنجیر دایره شکل اند که این دایره هیچ خط شکستی برای خروج یک انسان ازین دایره زنجیری شکل ندارد!

پولت را میگذاری بانک.سودش به تو می‌رسد.از این سرمایه بانک ها در جاهای دیگر استفاده میکنند.

میروی مغازه ای،چیزی برای خودت میخری پولش را فروشنده میگیرد.مالیات میدهی برایت جاده می‌سازند که رفت و امدت راحت تر شود...


هیچ انسانی در  روی زمین،برای خودش زندگی نمی‌کند.بلکه برای انسان دیگری هم زندگی میکند.


همه به هم کار داریم.همه با هم کار داریم.



397_

یه زمانی از تنهایی خواستم به نوشتن پناه ببرم.الان یادم رفته...

وقتی احساس تنهایی میکنم،نباید به آدمها پناه ببرم.

396_

_دکتر،شما هیچوقت راجع به هیچ چیزی نگران نمیشوید؟

_خب من یک سپر محرمانه ضد نگرانی دارم،آقای ورمولد؛علاقه به زندگی!

_خب من هم به زندگی علاقمندم،اما...

_تمام علاقه شما به یک آدم است و افرادی می میرند و یا ما را ترک میکنند...اقای ورمولد،شما هیچوقت جدول حل کرده‌اید؟اصولا اهل جدول حل کردن هستید؟من حل می‌کنم و جدول ها مثل ادمها هستند.بعضی تمام میشوند.من هر نوع جدولی را میتوانم در مدت نیم ساعت حل کنم،اما میدانم در مورد رنگ پنیر هیچوقت به نتیجه‌ای نمی‌رسم راستی یک روز باید ازمایشگاهم را نشانتان بدهم.

_...

اقای ورمولد،شما باید از قدرت تخیلتان استفاده کنید واقعیات در قرن ما آنطور نیست که بشود زیاد با آن روبرو شد.

(از کتاب مأمور ما در هاوانا)



395_

اینقدر که توی ذهنم در مورد زندگی دیگران قضاوت می‌کنم و فکر.اگر به زندگی خودم توجه کرده بودم وضعم این نبود ... -_-

394_

کارمندی در بانک طوری رفتار میکند که گویا مال پدرشو بالا کشیدیم...  

393_

آنها مثلِ سگ بهم دورغ میگویند.تو چشم هایم زُل می زنند و دروغ میگویند.چون باز به رویشان نمی اورم و تظاهر می‌کنم که حرفشان را باور کرده ام یا حرفشان درست است باز بهم دروغ میگویند.


و کاری که من هنگام از کوره در رفتن میکنم  چیه؟ اینه که میخندم.همین و بس 

خب آدمها همیشه که نمی توانند بخندند. می توانند!؟


393_

آدمها، هر چقدر زشت تر باشند اعتماد به نفس شان بیشترن. هرچه زشت تر پر رو تر!

391_

_این دلهوره و این حسی که تو دلم رخت میشورن  اسمش تب عشق نیست؟

نه! اسمش وابستگیه!

390_

کتاب بلند پابرهنه ها چقدر حکایتاش شبیه زندگی گذشته پدر و مادر پدر بزرگ و مادربزرگ هامان بوده.غرب یک قرن پیش تکرارش در همین قرن در همین بیخ گوش ما...

امروز حس میکنم تو عمق کتابم.با همه درداش.با همه کاری شقی که زنان همپای مردان انجام میدادند.با همه کار در افتاب...در مزرعه